ازکریم پوپل
نویسنده سایدویکی پیدیا
خواستم به حیث یک نویسنده افغان درمورد قتل دوکتور نجیب اله ونظریات محترم رزاق مامون اندکی اضافه نمایم .در جریان سقوط هیچ نامی از ببرک کارمل نوشته نشده است.که به در ائتلاف شمال نقش ارزنده داشت.و به امر همین شخص موتر دوکتور نجیباله متوقف داده شد.چه کسی به محمودبریالی اعلان فرار دوکتور نجیب اله را داد سفارت هند است و شخص بینی سوان.دولت هند نخواست جان هزارن هندو که در کابل زندگی و کار بار دارد به خاطر دوکتور نجیب اله خلع شده درخطر مواجه سازد. ودولت هند معقول فکرکرده بود.علت فرار دوکتور نجیب اله این بود که او میخواست از محاکمه جناح پرچم خودرا نجات دهد. دولت او اوپیش از اینکه فرار کند سقوط کرده بود موتر عامل او زمانیکه از چهاراهی هوتل آریانا میگذشت توقف داده شد .در ان شب نبی عظیمی سید اعظم سعیدی جنرال فتاح وکیل یارمحمد باقر فریند سرور منگل قومانده را بدست داشته خاموشانه تمام چهاراهی ها را مسدود نموده بودند.ویک گروپ بزرگ از پرچم علیه دوکتور نجیب اله قبلا سازماندهی شده بودند. این گروپ را محمود بریالی رهبری میکرد. طرح اتحادشمال با موافقه روس و امریکا طرح ریزی شده بود. درین طرح آزاد بیک نقش بسیار بزرگ را بازی کرد.زیرا روسها میدانستند که ح.د.خ.ا به این سادگی حکومت را از دست نمدهندوهم نقش خودرا درحکومت اینده ضروری میپندارند.به همین لحاظ دوکتور نجیب اله به سفارت روسیه پناهندگی نداد.زیرا نصف از صفحات شمال توسط روسها مسلح شدند تا در آینده سرحدات آن محفوظ باقی بماند. در ایام نزدیک شدن طالبان به کابل دوکتور نجیب اله به حرف مسعود اعتماد نداشت .احمد شاه مسعود با داشتن خصایل خوب خصایل خراب هم داشت. هیچ پابندی کامل و دایمی درحرف خود نداشت.دوکتور نجیب اله میترسید پیش از اینکه در کوچه ها توسط یک گروپ کوچک از بین رود بهتر است در دفترسازمان ملل از بین رود. وهم آِی اس آی پاکستان در باقی ماندن آن در مقر سازمان ملل از نیرنگهای خاص کار گرفت. وهم دیده شد که سازمان ملل نقش خویشرا ادا ننمود یعنی به افراد خارجی سازمان ملل در کابل گفته شده بود که شرایط را باز نگهدارند. قبل از سقوط کابل توسط طالبان نگارنده یک گروپ 300 نفری قطعه نظامی انگلیس را در ریل پاکستان دیدم که بطرف افغانستان سوق شده بود.درسقوط سروبی کاملا از ستلایت استفاده شده بود.قبل از دخول طالبان طبعی است که قطعات کشف داخل میشود و جاسوسان خیلی قبل داخل شده بودند. دراثنا مرگ دوکتور نجیب اله نصراله بابر و حمید گل حاضر بودند. واضع است که اکثر طالبان از مرگ دوکتور نجیب اله خبر نداشتن واز آنها کسی پرسان هم نمیکرد زیرا بابر پدر طالب بود وملا عمر یک گدی سیاسی بود. درصحنه قتل دوکتور علاوه بر پاکستانیها یک تعداد افغانها و احتمالاً خارجی ها نیز حضور داشتن. پاکستانیها غرض اینکه این اشخاص از طرف طالبان تشخیص نگردد عمل را قبل از ورود طالبان انجام دادند. دردناک قضیه برای سیایست مداران افغان اینست که چند پاکستانی از پاکستان در ارگ ریاست جمهوری آمده فرمان مرگ رئیس جمهور بدون محافظ وپهره یک کشور را مستقیماً میدهد. ومذدوران افغانی آنر معلاجرا قرار میدهند. درضیف ساختن این کشور مجاهدین نقش اول را دارند. که عاقبت ضعیف بودن را نمی دانستن.در مورد توخی وجپسر باید اظهار نمایم که قبل از ورود طالبان فرار نمودند وشب را به خانه دوکتورثریا جراح شفاخانه 400 بستر سپری نمودندو بعداً به پاکستان رفته واز آنجا به هند رفتن.
نویسنده سایدویکی پیدیا
خواستم به حیث یک نویسنده افغان درمورد قتل دوکتور نجیب اله ونظریات محترم رزاق مامون اندکی اضافه نمایم .در جریان سقوط هیچ نامی از ببرک کارمل نوشته نشده است.که به در ائتلاف شمال نقش ارزنده داشت.و به امر همین شخص موتر دوکتور نجیباله متوقف داده شد.چه کسی به محمودبریالی اعلان فرار دوکتور نجیب اله را داد سفارت هند است و شخص بینی سوان.دولت هند نخواست جان هزارن هندو که در کابل زندگی و کار بار دارد به خاطر دوکتور نجیب اله خلع شده درخطر مواجه سازد. ودولت هند معقول فکرکرده بود.علت فرار دوکتور نجیب اله این بود که او میخواست از محاکمه جناح پرچم خودرا نجات دهد. دولت او اوپیش از اینکه فرار کند سقوط کرده بود موتر عامل او زمانیکه از چهاراهی هوتل آریانا میگذشت توقف داده شد .در ان شب نبی عظیمی سید اعظم سعیدی جنرال فتاح وکیل یارمحمد باقر فریند سرور منگل قومانده را بدست داشته خاموشانه تمام چهاراهی ها را مسدود نموده بودند.ویک گروپ بزرگ از پرچم علیه دوکتور نجیب اله قبلا سازماندهی شده بودند. این گروپ را محمود بریالی رهبری میکرد. طرح اتحادشمال با موافقه روس و امریکا طرح ریزی شده بود. درین طرح آزاد بیک نقش بسیار بزرگ را بازی کرد.زیرا روسها میدانستند که ح.د.خ.ا به این سادگی حکومت را از دست نمدهندوهم نقش خودرا درحکومت اینده ضروری میپندارند.به همین لحاظ دوکتور نجیب اله به سفارت روسیه پناهندگی نداد.زیرا نصف از صفحات شمال توسط روسها مسلح شدند تا در آینده سرحدات آن محفوظ باقی بماند. در ایام نزدیک شدن طالبان به کابل دوکتور نجیب اله به حرف مسعود اعتماد نداشت .احمد شاه مسعود با داشتن خصایل خوب خصایل خراب هم داشت. هیچ پابندی کامل و دایمی درحرف خود نداشت.دوکتور نجیب اله میترسید پیش از اینکه در کوچه ها توسط یک گروپ کوچک از بین رود بهتر است در دفترسازمان ملل از بین رود. وهم آِی اس آی پاکستان در باقی ماندن آن در مقر سازمان ملل از نیرنگهای خاص کار گرفت. وهم دیده شد که سازمان ملل نقش خویشرا ادا ننمود یعنی به افراد خارجی سازمان ملل در کابل گفته شده بود که شرایط را باز نگهدارند. قبل از سقوط کابل توسط طالبان نگارنده یک گروپ 300 نفری قطعه نظامی انگلیس را در ریل پاکستان دیدم که بطرف افغانستان سوق شده بود.درسقوط سروبی کاملا از ستلایت استفاده شده بود.قبل از دخول طالبان طبعی است که قطعات کشف داخل میشود و جاسوسان خیلی قبل داخل شده بودند. دراثنا مرگ دوکتور نجیب اله نصراله بابر و حمید گل حاضر بودند. واضع است که اکثر طالبان از مرگ دوکتور نجیب اله خبر نداشتن واز آنها کسی پرسان هم نمیکرد زیرا بابر پدر طالب بود وملا عمر یک گدی سیاسی بود. درصحنه قتل دوکتور علاوه بر پاکستانیها یک تعداد افغانها و احتمالاً خارجی ها نیز حضور داشتن. پاکستانیها غرض اینکه این اشخاص از طرف طالبان تشخیص نگردد عمل را قبل از ورود طالبان انجام دادند. دردناک قضیه برای سیایست مداران افغان اینست که چند پاکستانی از پاکستان در ارگ ریاست جمهوری آمده فرمان مرگ رئیس جمهور بدون محافظ وپهره یک کشور را مستقیماً میدهد. ومذدوران افغانی آنر معلاجرا قرار میدهند. درضیف ساختن این کشور مجاهدین نقش اول را دارند. که عاقبت ضعیف بودن را نمی دانستن.در مورد توخی وجپسر باید اظهار نمایم که قبل از ورود طالبان فرار نمودند وشب را به خانه دوکتورثریا جراح شفاخانه 400 بستر سپری نمودندو بعداً به پاکستان رفته واز آنجا به هند رفتن.
اسرار مرگ دوکتور نجیب اله نوشته رازق مامون
مرگ نامتعارف دکتر نجیب به عنوان رئیس جمهور بحث انگیز در تاریخ افغانستان که دربیست سال آخر عمرش کارنامه های سیاه و سفید بسیاری از خود به یادگار گذاشت، درفرهنگ سیاسی کشور همیشه به سان تجربه یی بس عبرت آموز مطرح خواهد بود. هر چه زمان میگذرد، درمجامع روشنفکری و سیاسی، شخصیت دکتر نجیب درهاله یی از دیدگاه های متضاد آمیخته با نفرت و تحسین فرو میرود. اما سیمای نجیب امروز، درافکار عامه، با نجیب دهء شصت خورشیدی، به نحو آشکاری تفاوت پیدا کرده است. زمانی وی به حیث "قصاب" آزادیخواهان و مخالفان حضور شوروی در اوج اشتهار بود اما سالها بعد پس از مرگش درمیان جمعی از مردم عنوان "شهید" آرمانهای صلح و آشتی را ازآن خود کرد. به طوری که حاکمیت های پس از نجیب، تا امروزهرآن چه به نام صلح وآشتی انجام میدهند، در واقع ادامهء همان سیاستی است که پس از سال ها جنگ و خشونت و انقطاب درکشور از سوی نجیب مطرح شد. سیاستی که ناتمام ماند وناکام شد و تا امروز نیز، تلاش حکومت ها برای استمرار همان سیاست، ناتمام مانده و پیروز نشده است.
درعرف اجتماعی سالهای اخیر، پخش فوتو های رهبران وفرماندهان در مغازه ها و موترها به یک امربدیهی بدل شده است. درچند سال اخیر هواداران نجیب ویا کسانی که پس از مرگش به هواداری وی گرایشی درخود احساس میکنند، نیز عکس های او را بر شیشه های موتر های شان می آویزند و یا برخی ناشران، عکسهای بزرگ او را در تقویم های سال به چاپ میرسانند. این یکی از ویژه گی های جامعهء افغانستان است که همواره یاد زمامدارانی را گرامی میدارند که خود زمانی به نابودی آنان کمر بسته اند ویا حداقل زمانی دست دعا به سرنگونی شان بلند کرده اند. دکتر نجیب مانند بسیاری از چهره های سیاسی برآمده از بحران ها و بن بست ها، دوستان و دشمنان طبقه بندی شده یی داشت که بالطبع در خصوص شخصیت، دیدگاه و اعمال او داوری ها و برخورد های طبقه بندی شده یی را به وجود آورده است.
درتاریخ افغانستان، اکثر زمامداران و سالاران مبارزه، یا به ارادهء دشمنان خارجی کشته شده اند و یا دربهترین حالت، از کشور رانده شده اند. زمامداران درافغانستان غالبا سرنوشت و یا مرگ خود خواسته وآرمانی نداشته اند. شاید سرشت زنده گی اجتماعی و سیاسی چنان بوده و هست که مرگ زمامداران را ازقاعدهء معمول خارج کرده است.
مرگ امیرحبیب الله خان کلکانی، سردارمحمد نادرشاه، سردار داوود، نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، دکترنجیب واحمد شاه مسعود هریک درامه های خشنی اند که از بطن تاریخ ناساز این کشور سربرآورده و درمقاطع معین به اجرا درآمده اند. درین خصوص، هیچ کس صاحب اصلی حرف آخر ومالک حقیفت نیست؛ اما هرکس میتواند دیدگاه خود را بیان کند؛ بی آن که مجاز باشد قیاسهای فردی خود را به عنوان بخشی ازحقیقت ویا حقیقت کامل برافکار دیگران تحمیل کند.
این کتاب نیزآیینهء کوچکی است در برابر حوادثی که شاید بسیاری از مردم ازچندوچون بیشترآن آگاه نباشند و اطلاعات آنان بیشتر نتیجهء شنیده ها و گفته های متأثر از تمایلات مختلفی باشد که به هیچ وجه نمیتوانند به عنوان ایستگاه آخر قضاوت عادلانه تلقی شوند.
بر گردونهء قدرت:
جنرال پیشین ارتش دولت دکترنجیب، محمدنبی "عظیمی" که سالها درحزب ودولت از نزدیک باوی تماس داشت، درکتاب معروف خود "اردو وسیاست" دربارهء شخصیت نجیب چنین مینویسد:
"دکترنجیب مردشجاعی بود، قاطعیت داشت، باهوش، زیرک وحیله گربود. هرگاه شخصی مورد اعتماد او قرار میگرفت، تمام امکانات وصلاحیت های لازم را دراختیار او قرار میداد" هرگاه از کسی بدش می آمد، عقده میگرفت، کینه میورزید و تا آخر با او بد بود و بالاخره زهرش را میریخت. " نجیب گاه گاهی چنان انسان ساده و بی پیرایه به نظر میرسید که انسان او را بهترین وصمیمی ترین دوست خویش حساب میکرد. " زمانی وی به چنان شخصیت مرموز، ناشناس و بیگانه یی تبدیل میشد که هر کسی از وی دوری میجست. "نجیب به سختی بالای رفقایش اعتماد میکرد. همیشه انگیزهء خاصی برای بی اعتمادی داشت. "برای گرفتن قدرت و امتیاز همه چیز را فدا میکرد و به هر کاری دست میزد. اگر از کسی چیزی میخواست، برای به دست آوردن آن حتی از چرب زبانی و تملق ابایی نداشت؛ اما همین که مقصودش را حاصل میکرد، دیگر طرف را نمیشناخت. کسی که مانع و سد راه موفقیت و پیشرفت او میشد، روز خوب نمیدید، زیرا که با یک ضربهء او از میان برداشته میشد.
"نجیب در آغاز مبارزه اش با خلقی ها روابط صمیمانه نداشت و با تعصب با آنها برخورد میکردو مردی نبود که از دشواری ها بهراسد. "
نجیب پس از تجاوزشوروی به افغانستان، رهبری ادارهء نوتاسیس جاسوسی "خدمات اطلاعات دولتی" را بر عهده گرفت که به وسیلهء کا، جی، بی درمدتی کوتاه سروسامان داده شد. نجیب در مبارزه با دشمنان شوروی و رژیم کارمل با بی باکی بی نظیری به کار پرداخت.
درهمین سالها، نجیب به نماد ترس، تخویف، خطر وکشتار مبدل گشت و در افکار عامه، مسؤولیت بخش عمدهء کشتارها و بیدادگری های آشکار و پنهان در بیغوله های زندان ها و نظارت گاه ها به نام وی ثبت شده است.
اما وقتی جنگ درافغانستان آرام آرام به بن بست نزدیک میگشت و تئوری انقلابی با خالهای واژه هایی مانند "دیالکتیک مصالحه" در شوروی مزین میشد، نجیب نخستین کسی بود که طرح غیرمنتظرهء گرباچف – رهبرشوروی پیشین – را برای اعلام ناگهانی مصالحه و آشتی با گروه های مجاهدین درافغانستان لبیک گفت. بدین ترتیب، عملا به چهره پیشتاز تجدید نظر سیاسی و تئوریک درحزب و دولت شناخته شد وموازی با آن، دشمنان سوگند خورده زیادی نیزدر داخل حزب شامل خلقیها وپرچمی ها در برابروی قدبرافراشتند.
مقارن این زمان اناتولی دوبرینین سفیر پیشین شوروی در واشنگتن درحضور گرباچف رهبر شوروی و مقامات ارشد گفت:
"باید درنظر داشته باشیم که درامر مصالحه ملی هیچ یک از اعضای دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق از نجیب پشتیبانی نمیکنند. "
این اشارهء واضحی به واکنش های درون حزبی اعضای حزب دمواکراتیک خلق نسبت به سیاست مشی مصالحه ملی نجیب بود؛اما بازگشت به مصالحه، یگانه انتخاب بود. این زمانی بود که راز فرسوده گی سیستم اداری – نظامی در شوروی دیگر از پرده برون افتاده ونگهداشتن بدنهء خونین افغانستان فراتراز توان شوروی رو به فروپاشی بود. وی به ساده گی عنوانی رهبران گروه های مخالف اعلام کرد:
"قدرت را میتوان تقسیم نمود. حزب دموکراتیک خلق افغانستان مدعی انحصار قدرت نیست. "
تا سال 1365خورشیدی که حزب خلق عملا در دو بدنهء مجزا ازهم درچهارچوب دولت کارمیکردند، پس از برکناری ببرک کارمل از کرسی رهبری حزب، شاخهء پرچم نیز عملا به دو پارچه (طرفداران نجیب وهواداران کارمل) تقسیم شد که هرگز دو باره به هم نپیوست. کودتای شهنواز تنی وزیر دفاع درشانزده هم ماه حوت 1368نیز بخشی عمدهء از افسران مجرب خلقی را از ردهء دفاع از دولت خارج کرد.
پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، دکترنجیب با ارتش، واحدهای گارد وفادار به رئیس جمهور وتشکیلات شبه نظامی تحت فرمانش، کاملا در عرصه سیاسی، نظامی واقتصادی تنها مانده بود؛ ولی جادهء مصالحه یی که به جبر شرایط به سوی جبهه مخالفین امتداد مییافت، هرگز مسدود نگردید. هرچند اعمال این گونه تغییرات دراماتیک، آمیزه یی از تغییرات تحمیلی وداوطلبانه درحزب دموکراتیک خلق شمرده میشد، دکترنجیب از سیاست جدید ورویگردانی از سرکوب کامل مخالفین ائدیولوژیک با حرارت دفاع میکرد وخطابه های معروف وی در چهار راهی آریانا و درمجامع معتبرحزب، به هدف ادامهء بقای حزب و ترسانیدن مخالفان درونی و برونی، گویای این واقعیت بود که حزب و ارتش تحت رهبری وی، تا آخرین توان به سیاست مصالحه ملی و آشتی سراسری در کشور وفادار خواهند ماند.
اما اوضاع به گونه یی بود که برای تطبیق پروژهء آشتی (آن طوری که نجیب مطرح میکرد) خیلی دیر شده بود. برنامهء عمومی غرب وپاکستان درخصوص انهدام کامل و سرنگونی حاکمیت بازمانده از سیطره شوروی درافغانستان با شدتی کاهش ناپذیر تحت اجرا بود. نجیب میراث دار حدود ده سال سیاست وابسته گی کامل وکجروی های اجتماعی بود که خودش نیز درایجاد جو بی اعتمادی و دشمنی اجتماعی وقومی نقش بزرگی را انجام داده بود. هرچند فکر میشد که تغییر موضع نجیب حاصل یک پروسهء عینی وزیرزمینی درسالهای نیمه اول دههء شصت بود، اما نشانه های عملی آن تا قبل از سرنگونی کارمل، هرگز مشاهده نشده بود.
وی علی رغم آن که نقش جدید سیاسی خود را درمیان آب وآتش، خوب بازی میکرد، معلوم بود که سرانجام یکی ازقربانیان برگزیدهء پیشرفت ها و پسرفت ها میان شرق و غرب خواهد بود. اما چه اتفاق افتاد که رئیس جمهور نجیب الله که تا آن زمان مظهر قدرت، جسارت و خطابه های شورآفرین بود، بر انتظارات مردم و ده ها هزار رفقای حزبی خود یکباره قلم بطلان کشید و پس از یک تلاش ناکام برای فرار، درواقع درجیب تنگ سازمان ملل خزید؟ این درامه چه گونه و ازکجا آغاز شده بود؟
صدای پای بحران:
خروج نیروهای شوروی و متعاقب آن کودتای ناکام شهنوازتنی وزیر دفاع، توان رزمی رژیم نجیب الله را از لحاظ روانی، اقتصادی و هم ازحیث تسلط بر میدان های جنگ و حضور مجریان آزموده، به طور چشمگیری در موضع ضعیف قرار داد. دولت به هدف تصفیه و رد یابی هواداران تنی، گام های قاطعی برداشت و این امر جبهات جنوب را از وجود گرداننده گان مؤثر جنگ تا میزان زیادی محروم ساخت. محاصرهء اقتصادی پایتخت سخت تر شده میرفت و جنگ روانی برای انهدام قطعی رژیم نیز پیوسته شدت میگرفت. اختلافات لاعلاج میان جناح های قومی وحزبی که درطی نزدیک به چهارده سال حاکمیت پرچم وخلق درسایه کمکهای سرسام آور و مدیریت سیاسی اتحاد شوروی تا مرز خطر وفروپاشی متظاهر نشده بود، اکنون به طور طبیعی مانند زخمی کهنه دهان باز میکردند.
ویژه گی دوره "دفاع مستقلانه" این بود که تغییرات در صحنه های جنگ به سرعت "نقشه راه" سیاست داخلی رژیم را تنظیم میکردند. از سال 1369 به بعد، دکتر نجیب درحین حالی که پس از برکناری ببرک کارمل، تصفیهء مدیران جنگی غیرپشتون را آرام آرام آغاز کرده بود،
به نظر میرسید که تصفیهء ارتش در شرایط جنگ امری آسان نبود. در سال هایی که دکتر نجیب، ریاست خدمات اطلاعات دولتی "خاد" را رهبری میکرد، اکثر کرسی های این اداره در دست تاجیک ها بود که عمدتا به وسیله کریم "بها" رئیس ادارهء پنجم امنیت معرفی شده بودند. درسالهای خروج شوروی و "دفاع مسقلانه" دکترنجیب گارد های ویژهء جنگی را که به گارد های خاص رئیس جمهور شهرت داشتند، تشکیل داد و کادرهای تاجیک تبار در "خاد" که در مبارزه با مخالفان دولت، کارکشته ومجرب شده بودند، درهسته های رهبری گارد خاص جابه جا شدند.
پس از کودتای ناکام شهنواز تنی وزیر دفاع، موازنهء قدرت بیش از گذشته به نفع افسران غیرپشتون تغییر کرد. از سوی دیگر رئیس جمهور، (ناگزیر) مأموریت عملیات نظامی در جبهه های جنگ در قندهار، لوی ولسوالی خوست و برخی دیگر مناطق پشتون نشین را به دوش نیروهای جنرال دوستم و امان الله "گلیم جمع" گذاشت. اما دیری نگذشت که ساکنان جنوب و شخصیت های ارشد پشتون تبار در داخل حزب ودولت علم نارضایی برضد حضور این نیروها را در جنوب بلند کردند و رئیس جمهور در موقعیت دشواری قرار گرفت. پس رئیس جمهور تغییر در ساختار ارتش را در دستور کار قرار داد. بنا به روایت اسدالله ولوالجی پژوهشگر رویداد های جنگ در بیست سال اخیر، این تغییرات که در اساس بر تصفیهء قومی مدیران جنگ متمرکز بود، در قدم اول، واحد های قدرتمند نظامی در شمال را هدف گرفت. تصفیهء مدیران جنگی درفرقه 54 ولایت کندز و همزمان تاسیس قول اردوی شماره شش متشکل از گرداننده گان پشتون تبار درین ولایت، نخستین عملیات برنامه ریزی شده از سوی دولت بود که هدف اصلی آن، کنار زدن فرماندهان و مسؤولان تاجک، ازبک و ترکمن از قطعات اثر گزار جنگی بود. موازی با اجرای برنامه تصفیهء قومی قطعات درشمال، تامین رابطه با فرماندهان پشتون تبار حزب اسلامی گلبدین حکمتیار نیز عملی میگردید. صوفی اسماعیل فرمانده حزب اسلامی درهمین سال به اثر تلاش کارکنان سیاسی ارتش و تاکید بر ضرورت حفظ هژمونی قومی در قطعات شمال به دولت تسلیم شد. این فرمانده که ولسوالی دشت ارچی را درکنترول خود داشت، با انجنیر بشیر چاه آبی فرمانده حزب اسلامی که سرگرم نبرد با جمیعت اسلامی بود، وارد مذاکره شد. ولوالجی در کتابش تحت عنوان " خروج جنرال دوستم و سقوط دکتر نجیب الله " از افشای شاهد این صحنه (به دلایلی نامعلوم) خود داری کرده است. اما از قول راوی (صفحه 138) به نقل از صوفی اسماعیل خطاب به انجنیر بشیر چنین مینویسد:
" چند روزپیش از کابل آمدم. درآن جا دکترنجیب را دیدم. او برای من گفت که ما از مسلح شدن ازبکها، هزاره ها و تاجکها ازسوی دولت و قوای شوروی، به تشویش هستیم. یک عده این قوماندان ها را شوروی مسلح کرد و عده دیگر هم به اساس اشتباهی که از جانب ما صورت گرفت، مسلح شدند. امروز گپ آن ها به حدی پیش رفته که میتوانند حاکمیت دولت را تهدید کنند. بناء ما لازم دانستیم تا درهرجایی که قطعات آن ها فعالیت دارد، دربرابر ایشان قطعات قومی پشتون ها را تاسیس کرده و تا اندازه یی تجهیز کنیم که توانایی سرکوب ایشان را داشته باشد. من که این آماده گی او را احساس کردم، علاوه بر تشکیل غند خود، تشکیل یک غند دیگر را برای پشتون های ینگی قلعه و درقد که درنزد ما آواره هستند، نیز گرفتم. "فعلا دکترنجیب برایم پول کافی داده ویک تعداد کارمندان "خاد" را به صفت افسران همکار با من درتشکیل قطعه ام استخدام کرده است. هر وقتی که شرایط برای ما مساعد شد، من همه صاحب منصب ها را به قتل رسانیده و طوری عمل میکنم که در اثر آن باید ولسوالی های دشت ارچی، خواجه غار، دشت قلعه و ینگی قلعه یک جا به نفع ما سقوط کند. "
انجنیر بشیرچاه آبی با این طرح مخالفت میکند ولی برنامه دولت درین مسیر بدون هیچ تردیدی ادامه می یابد. مقارن این حوادث، احمدشاه مسعود برای نخستین بار به پاکستان سفر میکند و در خانهء قاضی حسین احمد رهبر جماعت اسلامی پاکستان، رهبران جمیعت و حزب اسلامی برحل اختلافات میان خویش متعهد میشوند. احمد شاه مسعود در بازگشت از پاکستان، با هیأت اعزامی انجینر بشیر به هدف حل اختلافات ملاقات میکند، اما نتیجه یی به دست نمی آید. دولت که اوضاع را ازنزدیک تحت نظر داشت، تلاش خود برای استفاده از تنش و جنگ بین جمیعت وحزب اسلامی را همچنان ادامه میداد.
درین حال، منوگی منگل رفیق شخصی دکترنجیب به حیث رئیس عمومی امور سیاسی ارتش، به طور اضطراری فرصت یافت تا فضای راکد پس از سرکوب کودتا را به شیوهء خاص خودش پویایی وحرکت دو باره ببخشد. منوگی منگل حتی درصحبت های عادی با سربازان وافسران لحنی تحریک آمیز به خود میگرفت. سخنان مفت و بی پشتوانهء منوگی منگل درمحضر افسران و سربازانی که درکوره جنگ آبدیده شده و بدترازآن، چیزی را که منوگی میگفت، خود درآوردگاه ها وکوهستان ها تجربه کرده بودند، درذهن آنان بیش از پیش بی اهمیت جلوه میکرد. هر کسی که از نزدیک او را میدید، این شبهه برایش دست میداد که موصوف شاید درنقش یک شخصیت دراماتیک یک فیلم جنگی در مقابل دوربین کمره قرار گرفته است. (من خود درآن دوره سرباز ارتش بودم و شاهد صحنه هایی ازین دست بودم. ) این مقام بلند پایهء ارتش، از سالیان پیش با فرماندهان وعناصر شامل دررهبری حزب اسلامی (به ویژه جمعه خان درشمال) از نزدیک رابطه داشت.
در چنین احوالی، وی غیر از قیاس های شخصی و تمایلات درونی خود در مورد کشور، افراد، ارتش وآینده حزب ومردم هیچ ملاحظه یی را درنظر نمی گرفت. تنها هنر عالی منوگی این بود که بی هیچ قید وشرطی به دکترنجیب ابراز وفاداری میکرد و بدون درک وضعیت عادی یا اضطراری، از فتح و دفاع کارتمام، داد سخن میداد. در حین صحبت ناگهان جذباتی میشد و شعار میداد و دست هایش را تکان میداد و بدون موجب، گروه ها، اقوام و افراد را با کلماتی بسیار تعصب آلود به باد سرزنش و اهانت میگرفت. وقتی به سوی قطعات ارتش میرفت، درنقش یک فرعون کوچک ظاهر میگشت و به طور خنده آوری، افاده میفروخت. ناگهان رخ صحبت را عوض میکرد و به طور سرسری وبی ربط در بارهء انقلاب و مبارزه سخن میگفت. این شخص درجمله اطرافیان نجیب، به هیچ چیزی غیر ازتعصبت قومی ونفی قطعی سایراقوام ساکن درافغانستان عقیده نداشت.
دریک چنین شرایطی، منوگی ناگهان برای سفر به ولایات شمال از رئیس جمهور خواستار اجازت گردید. محاسبهء منوگی تصادفی نبود. اومیدانست که دامنهء قدرت نظامی جنرال دوستم (آن زمان قوماندان فرقه 53جوزجان) و جنرال های دیگری که درطی سالیان جنگ از کورهء سختی ها به در آمده بودند، درنواحی شمال پیوسته فراگیر میشد. او گمان میبرد که با انجام کار سیاسی درشمال به هدف فروپاشی سازمان شکل گرفته نظامی درشمال، موفق خواهد شد که حجم شهرت وقدرت نظامی جنرال دوستم و جنرالان هوادار او را آرام آرام کوچک سازد. وی ازین که دکتر نجیب برای ابلاغ اوامر مهم، شخصا با جنرال دوستم درشمال تماس میگرفت، به شدت شکنجه میشد. جمعه اسک نیز درین ماجرا شریک احساسات منوکی بود. جمعه اسک در کار تصرف دولت آباد بلخ که درکنترول مجاهدین بود، دو سال تمام عقب خطوط جنگ منتظر ماند و قادر به شکستن خط مدافعه مجاهدین نگردیده بود. اما دوستم درتماس مستقیم با رئیس جمهور، به انجام موفقانه عملیات به هدف آزاد سازی دولت آباد متعهد شده بود. وقتی دولت آباد به کنترول جنرال دوستم درآمد، از رئیس جمهور تقاضا کرد که برای حفظ دولت آباد لازم است یک قرار گاه بزرگ نظامی جدید تحت فرماندهی وی تشکیل شود. اما این پیشنهاد بی درنگ با مخالفت از سوی جنرال جمعه اسک و منوکی منگل مواجه گردید. جنرال مومن فرمانده گارنیزیون شهرک حیرتان، جنرال جمعه نظیمی قوماندان فرقه هجده دهدادی، جنرال هلال الدین هلال اندرابی قوماندان مفرزه هوایی و جنرال احمدیار قوماندان سارندوی بلخ که پیش ازین از اوامر جمعه اسک درشمال اطاعت نمیکردند، نسبت به فعالیت های منوگی به شدت مظنون شده بودند. درین میان جنرال مومن اندرابی که از وی به حیث هستهء اصلی مخالفت با حکومت مرکزی دراواخر سال هفتاد خورشیدی نام برده میشود، هرگونه سازش با جمعه اسک و منوکی را با شدتی تمام رد میکرد. وی با احمدشاه مسعود فرمانده معروف مجاهدین درشمال، جنرال دوستم و سیدمنصور نادری از نزدیک درتماس بود.
دکتر نجیب بنا به اصرار منوگی و اطرافیان همرازش دربیروی سیاسی، تصمیم به تصفیهء قهری شمال از حضور فرماندهان غیرپشتون گرفت. جالب این است که مجری این طرح بی موقع، منوکی منگل انتخاب شده بود! تا امروز روشن نیست که دکترنجیب با آن همه دوراندیشی وشناخت عمیقی که ازاطرافیان وفرماندهان ارتش داشت، چه گونه رضا داد که شخص احساساتی مانند منوگی برای انجام این مأموریت به منطقه اعزام شود.
به اساس طرح منوگی، جنرال رسول بی خدا قوماندان سارندوی ولایت گردیز به حیث قوماندان فرقهءهجده، دگروال ستار بشرمل به جای جنرال مومن به حیث قوماندان گارنیزیون حیرتان به رئیس جمهور پیشنهاد گردید. طرح مذکور بلافاصله ازکابل منظورگردید. جنرال جمعه نظیمی، جنرال هلال و جنرال احمدیار به مرکزاحضار شدند. اما جنرال هلال به جای رفتن به مرکز به جنرال مومن پیوست ودو جنرال دیگرعازم کابل شدند. بنا به روایت اسدالله ولوالجی، قوماندانی گارنیزیون بلخ در اعتراض به تصفیهء افسران از خود مقاومت نشان داد. اما این قوماندانی به اساس متن پیام رمزی (کود) سرقوماندانی اعلی قوای مسلح لغو گردید. متن کود چنین است:
"درصورت موجودیت قوماندانی عمومی اوپراتیفی شمال درولایت بلخ، قوماندانی گارنیزیون زاید پنداشته شده و قرار مادهء فصل قانون ذاتی افسران لغو گردید. "دکترنجیب الله
پیام رمزی دیگری نیز درکتاب ولوالجی نقل شده است بدین شرح:
" کدر های صفحات شمال درمنطقه ارتقا داده نشوند که آزاد بیگ دربین افسران بلند رتبه نفوذ کرده است. "
اسدالله ولوالجی نویسنده کتاب "خروج جنرال دوستم و سقوط دکتر نجیب الله" روایت میکند که:
آزاد بیگ فرزند وارث کریمی افسر پیشین ارتش شوروی بود. وارث کریمی درجنگ دوم جهانی به اسارت ارتش نازی درآمد و پس از پایان جنگ از اسارت آزاد شد و به حیث قونسل شوروی در ایالت کراچی پاکستان به کار آغاز کرد. وی بعد با شخصی به نام کریم (از فراری های آسیای میانه) آشنا شد. کریم درپناه حمایت مالی مقامات انگلیسی درکراچی زنده گی میکرد. رابطهء وارث با کریم تا آنجا پیش رفت که کریم دختر خود را به ازدواج وارث درآورد. از آن پس، داماد جوان بنا به مشورهء خسر خود، ترک وظیفه کرد و حق شهروندی پاکستان را به دست آورد. وارث به دلیل احترام زیادی که نسبت به خسرش داشت، تخلص "کریمی" را اختیار کرد. آزاد بیگ محصول ازدواج وارث با دختر کریم خان است. آزاد بیگ در شهر راولپندی دررشتهء حقوق آموزش دید و گواهینامه عالی درین رشته را از لندن به دست آورد. وی بعد از پایان تحصیل به عضویت جماعت اسلامی پاکستان به رهبری مولانا ابوالاعلی مودودی درآمد.
درسال 1354 خورشیدی جمعی از تحصیل کرده های اسلام گرا که از پیگرد حکومت سردار داوود به پاکستان پناهنده شده بودند، درپشاور به سرمیبردند. آزاد بیگ بنا به دستور پدرش، به حیث مشاور استاد ربانی کار میکرد. اما آزاد بیگ پس از کودتای هفتم ثور 1357 ناگهان رابطه اش را با استاد ربانی قطع کرد وکار سیاسی درمیان مجاهدین ترک تبار درافغانستان را آغاز کرد. وی به کمک عناصری درارتش پاکستان در زمستان سال 1360 " اتحادیه اسلامی ولایات شمال افغانستان" را در شهر پشاور پایه گزاری کرد که درکنفرانس نخست آن شماری از روشنفکران ازبک و ترکمن حضور داشتند. مخدوم کریم شخصیت روحانی قوم ترکمن به کمک آزاد بیگ به عنوان رهبر اتحادیهء شمال برگزیده شد. اما چندی بعد اختلاف جدی میان آزاد بیگ و مخدوم کریم به برکناری مخدوم کریم از کرسی رهبری اتحادیه شمال انجامید. توزیع پول به فرماندهان ازبک و ترکمن از سوی آزاد بیگ ادامه یافت اما فرماندهان علی رغم دریافت پول وتجهیزات از آزاد بیگ، دو باره به تنظیم های قبلی شان پیوستند. پس آزاد بیگ ناگزیر شد که خود وارد افغانستان شود ودر ولسوالی کامرد سمنگان مرکز گرفت. او امکانات مالی گسترده ای دراختیار داشت و با استفاده ازین هزینه ها به جلب و تطمیع شمار زیادی از فرماندهان ازبک و ترکمن وهزاره پرداخت.
جنرال دوستم درمقابله با دکتر نجیب با آزاد بیگ تامین رابطه کرده بود. اما آزاد بیگ نسبت به صداقت جنرال دوستم مشکوک بود. آزاد بیگ ماموریت داشت تا در سرنگونی حکومت به نفع گروه های مجاهدین تمام امکانات خود را به کار گیرد. او حتی الامکان سعی میکرد از بحران روابط دوستم و دکترنجیب بهره برداری کند. گفته میشود که وی اسناد و نوار های مکالمات دوستم با خود را به وسیله آمرصمد (مامور رابط نجیب و آزاد بیگ) به دکتر نجیب ارسال میکرد. اما دکتر نجیب مسیر های پیچیده فعالیت های آزاد بیگ درشمال را از نزدیک تحت نظر داشت.
اجرای تغییرات درتشکیلات نظامی شمال:
بر بنیاد دستور سرقوماندانی اعلی، جنرال رسول"بی خدا" بدون کدام مزاحمتی به فرماندهی فرقه هجده رسید اما همین که دگروال ستاربشرمل به حیرتان پا گذاشت، جنرال مومن او را به زندان افگند. جنرال مومن پس ازآن که از جنرال دوستم و جنرال حسام معاون فرقه هشتاد برای انجام تحکیمات دفاعی خواستار کمک گردید، به اجرای تدابیر دفاعی و سنگربندی حیرتان پرداخت. درین جا اشتباهی روی داد که خرمن مخالفتها را باد زد. جمعه اسک حین معرفی رسول "بی خدا" درفرقهء هجده، عنوانی جنرال دوستم سخنانی زشت وتوهین آمیزبرزبان آورد. این درحالی بود که قطعات جنگی دوستم به عنوان ستون اساسی" دفاع مستقلانه" در خطوط اول محاربه ودفاع در ولایات گردیز، لوگرو همچنان درپاسگاه های کمربند دفاعی شهر کابل سهم تعیین کننده داشتند. اوضاع کم کم از کنترول بیرون میشد. سخنان جمعه اسک بدون شک بدون مشوره با رئیس جمهور صورت گرفته بود اما رئیس جمهوراز لحاظ روانی درموقعیتی دشوارقرار داشت. دکتر نجیب درمجامع حزبی و دولتی ازفعالیت های "خرابکارانهء " فرید مزدک، نجم الدین کاویانی وعبدالوکیل وزیرخارجه با بیزاری یاد میکرد واین سه نفر اعضای بیروی سیاسی حزب "وطن" را "سیاست بازها" لقب داده بود که قصد فروپاشی حاکمیت درشمال را درسر داشتند.
به هر میزانی که اوضاع شکل اضطراری به خود میگرفت، گروه بندی وجبهه سازی نظامیان ومقامات ارشد حزب وطن در برابر یکدیگرآشکار تر میشد.
دریک طرف این معادله، اسلم وطنجار وزیردفاع، اسدالله پیام، منوکی منگل، نیازمحمد مومند، مقیم پیکارو سلیمان لایق صف آرایی کرده بودند ودر سوی دیگر معادله، فرید مزدک، نجم الدین کاویانی، وکیل، محمود بریالی، جنرال مؤمن، جنرال دوستم وجنرال هلال الدین صف بسته بودند.
درین زمان، دکترنجیب اعلام کرد که وی به هیچ وجه حاضرنیست که به جنرال های ناراضی ومحور"سیاست بازان" دربیروی سیاسی امتیازی قایل شود. به نظر دکترنجیب، فشار محورمخالف، چیزی جزاعادهء قدرت ببرک کارمل که گویا "سیاست بازان" هنوز هم ازوی به حیث "رهبرقانونی" نام میبردند، نبود. دکتر با صراحت گفت که به خواسته های گروه مخالف تسلیم نخواهد شد. وی تصریح کرد:
"اگرمعاش شان را قطع کنم، چاره یی جز تسلیمی ندارند" اگر بخواهم مزارشریف، شبرغان وحیرتان را با خاک یکسان خواهم کرد. "
با توجه به فربه شدن بحران، جنرال رفیع معاون رئیس جمهور، یک چند برای خوابانیدن آتش مخاصمت به شمال سفرکرد. رفیع به زودی پشنهاداتی به رئیس جمهور ارائه کرد. دکترنجیب به نتایج مأموریت جنرال رفیع تا اندازه توافق کرد ودستور داد که جمعه اسک از وظیفه اش سبکدوش شود و جنرال رسول بی خدا به فرقهء هشت کابل تبدیل شود. اما این اقدام دکتر با پیش شرطی نیزهمراه بود که درآن آمده بود: جنرال دوستم تعهد کند که جنرال مؤمن را یکجا با خود به کابل بیاورد.
شرط اخیر رئیس جمهور، به جای کاهش بحران، دیوار دفاعی مخالفان را استوار ترکرد. واکنش نظامیان شمال به قول سترجنرال محمدنبی عظیمی نویسنده کتاب مشهور" اردووسیاست"، یک گام بلند تر از خواسته های اولی شان بود. نظامیان پیام دادند که رئیس جمهور باید تاج محمد رئیس امنیت دولتی ولایت بلخ را که"محرک اصلی" در ایجاد دشمنی ها تلقی میشد، چرا از وظیفه سبکدوش نکرده است؟ خواست دومی ناراضیان این بود که جنرال دوستم باید به حیث فرمانده کل امور اوپراتیفی شمال انتخاب شود و همچنان جنرال مؤمن به فرماندهی گارنیزیون حیرتان باقی بماند. اما خیز بلند ناراضیان که درواقع از یک اجندای عمیق سیاسی وقومی خبر میداد، در ادامهء خواسته های نظامیان ناراضی چنین مطرح شده بود که پس ازین، گزینش کادر های نظامی درشمال کشور باید از طرف جنرال دوستم منظور شود و مقامات محلی اداری درشمال از سوی نجم الدین کاویانی، فریدمزدک، اکرام الدین پیگیر و محمود بریالی (برادرببرک کارمل) تایید و منظور شوند.
بدین ترتیب اگرچه جنرال دوستم در صحبت تلفنی با کابل، از طرح بخش اخیر خواسته ها انکار ورزید، مخالفت میان جنرال های شمال با دکتر نجیب به یک مرحله غیر قابل بازگشت تقرب کرد. رئیس جمهور به منوگی برای باردوم مأموریت داد تا این بار به هر بهای ممکن، انتظام سیاسی نوپا درشمال را درهم پیچیده و ماشین جنگی آنان را از کار بیاندازد.
نویسندهء "اردو وسیاست" تصریح کرده است که دکتر نجیب پس از آن کاملا به خریداری نظامیان و قدرت افسون گرانهء پول اکتفا کرد. این آخرین تلاش ممکن برای حصول اهداف ناممکن بود. موازی با اعزام مجدد گروه تحت رهبری منوگی به شمال، اظهارات تهدید آمیز دکترنجیب عنوانی جنرال دوستم در جلسات مهم حزبی درکابل نیز، عزم نظامیان برای تقسیم ارتش و سرنگونی رژیم را جزم ترکرد. بلافاصله بمباران حیرتان و شبرغان آغاز شد. گلخان فرمانده حزب اسلامی با سلاح های پیشرفته تجهیز گردید. تقویت روز افزون حضور احمدشاه مسعود درین کارزار، گام تعیین کننده ی بود که به هدف سقوط رژیم به جلو برداشته شد.
اما دکتر نجیب فکر میکرد که هنوز فرصت ها و ابزار های مهمی برای ختم توفان درشمال وجود دارند. او سترجنرال محمد نبی عظیمی معاون وزیر دفاع و فرمانده گارنیزیون کابل را به هدف برقراری پل ارتباط میان جنبش شمال وکابل مأموریت داد؛ اما این مأموریت به مثابهء دیواری بود که باید روی بستر خروشان دریا بنا میشد!
سید منصور نادری رهبر فرقهء اسماعیلیله دردرهء کیان به نبی عظیمی گفت:
" من در آغاز، مخالف سرپیچی و عدم اطاعت از اوامر دکتر نجیب نبودم، اما بعد از آن که او درکابل، درمحضرتمام مردم و جهان، برای من وخانواده ام توهین کرد ودشنام فرستاد و حتی مذهب ما (مذهب اسماعلیه) را تحقیر کرد، دیگر راه آشتی و مصالحه برای همیشه بسته شد. او مصالحه ملی را که خودش اعلان کرده بود، به بن بست کشانید. . . ما با مجاهدین به توافق رسیده ایم، انشاءالله مصالحه ملی را که نجیب نخواست به پیروزی برسد، ما به پیروزی خواهیم رسانید. "
جنرال حسام قوماندان فرقهء هشتاد درشهر پلخمری با جنرال عظیمی دیدار کرد. وی در واکنش به درخواست نبی عظیمی برای بازگشایی شاهراه کابل – حیرتان چنین گفت:
دکتر نجیب قسمت های زیادی را درمناطق تنگی تاشقرغان و سمنگان بمبارد کرده، اهالی زیادی را ازبین برده و مواشی مردم را تلف کرده است. خانه ها خراب شده و مردم دربدر شده اند. اگر ما دکتر نجیب را ببخشیم، مردم محل و منطقه، او را نمی بخشند. دکتر نجیب جنگ را خودش آغاز کرده است. به او بگوئید که خود را قایم کند.
مقارن این اوضاع، بخشی از مناطق سمنگان به دست مجاهدین جمیعت اسلامی افتاد. درین حال دکتر نجیب ناگزیر گشت که با خروج گروه منوگی منگل شامل جنرال جمعه اسک، رسول بی خدا و جنرال تاج محمد از شمال موافقه کند.
همزمان با تحولات درشمال، دکتر نجیب ناگهان تصمیم گرفت تا به جنرال دوستم "وظیفه" بدهد که با تمام نیروهای تحت فرمان خویش به مزارشریف داخل شود! این اقدام غیرمنتظره درحکم خروج ناگهانی از میدان جنگ و رو بوسی کردن با دشمنان بود. او به تاریخ 23حوت سال 1370 خورشیدی به جنرال عظیمی از طریق مخابره گفت:
من به جنرال دوستم وظیفه داده ام که با قطعات عملیاتی خویش فردا وارد مزارشریف شود. او وپیگر (سیداکرام) در پهلویت می نشینند و مطابق اوامر تو درحصهء باز نمودن شاهراه حیرتان- کابل وولسوالی دولت آباد (بلخ) و ولایت سمنگان همراه با قطعات ما اقدام مینمایند.
این درحالی بود که جنرال مؤمن درحیرتان خطاب به آقای عظیمی چنین گفت:
شما عظیمی صاحب بسیار دیر تشریف آورده اید. شما از یک نفر فاشیست و یک نفر پشتون متعصب که میخواهد سلطهء فاشیزم پشتون ها را بالای اقلیت های غیر پشتون بقبولاند، دفاع میکنید"
عصر همان روز، ورود قطعات فرقهء 53 به فرماندهی جنرال مجید روزی به مزارشریف انجام گرفت و چند ساعت بعد حملات گستردهء گروه های مجاهدین از تمامی استقامت ها به سوی مواضع دولتی آغاز گردید. دکتر نجیب بالای عظیمی فشار آورد که به هر بهای ممکن از مواضع دولتی دفاع کند. فرودگاه ملکی مزارشریف به دست نیروهای حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی افتاد. شب بعد همزمان با ورود جنرال دوستم به شهر مزارشریف، فرقهء هجده در خطر سقوط قرار گرفت. جنرال دوستم با لباس محلی ازبکی درصحنه ظاهر شده بود. وی به جنرال عظمیمی گفت:
- همراه خود به تعداد پنج هزار نفر و تعداد زیاد تانک و توپچی آورده ام تا هر امری که شما بدهید، اجرا کنند.
با این حال حملات گروه های مجاهدین شدت گرفت و سه بخش شهر درکنترول آنان درآمد. هرچند جنرال دوستم تا هنوز تاسیسات نظامی و اقتصادی مزارشریف را به تصرف خود درنیاورده بود، به شمول فرود گاه های هوایی، تسلیحات سنگین و پرقدرت شامل هواپیما ها، هلیکوپتر، راکت های سکاد و دافع هوا را در اختیار داشت. بدین ترتیب، سازوبرگ پرحجم ارتش هنوز میان نیروهای مخالف دکتر نجیب تقسیم نشده بود.
به نظر میرسید که هنوز امکانات برای جلوگیری از فروپاشی سریع رژیم به طور کامل ازدست نرفته بود. اما انتشار ناگهانی خبر استعفای دکتر نجیب، در آخرین روز های سال 1370 روحیهء ده ها هزار هوادار رژیم و نیروهای قوای مسلح را درهم شکست. فکر میشود که اصرار بینین سیوان بر حرکت شتاب آلود دکتر نجیب بر تصمیم قطعی برای اعلام استعفا تاثیر گذاشته بود. دکتر، ظاهرا مطمئن شده بود که استعفای وی راه را برای استقرار اداره مؤقت به همکاری سازمان ملل متحد هموارخواهد کرد. بناء به برداشت او، غرب از قدرت بنیاد گرا ها درافغانستان هراس داشت و هرگز اجازه نخواهد داد که به طور یک جانبه و فاعل مختار، قدرت سیاسی را قبضه کنند. محاسبهء نجیب این بود که هر دولتی که به کمک ملل متحد روی کار بیاید، ناگزیر خواهد بود که درمشارکت با ارتش تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق و ساختار اداری و سیاسی آن، امور کشور را به پیش ببرد. وی اعتقاد داشت که مهره های مهم هوادار ببرک کارمل نقش عمده یی درین حوادث دارند. دکتر حالا به این نتیجه رسیده بود که صدور دستور برای دوستم به هدف دخول به شهر مزارشریف یک اشتباه بود. پذیرش این اشتباه، اکنون نمیتوانست حوادثی را که به سوی کابل پیش می آمدند، تغییر دهد. اما وقایع به گونه ای اتفاق افتاده بودند که برای نخستین بار در تاریخ افغانستان، شمال کشورکه تا دندان مسلح بود، عملا از حیطهء حاکمیت دولت مرکزی خارج شده و به عنوان قوهء فشار بزرگ علیه دولت مرکزی عمل میکرد. ائتلاف دوستم واحمدشاه مسعود در شمال درواقع آغاز یک حرکت تاریخی بود که پیش از آن، با چنین بافت و آرایشی، درتعاملات سیاسی کشور دیده نشده بود. تعریف اصلی این ائتلاف، پایان یک دوره و آغاز یک دورهء دیگر بود.
دکترنجیب ضمن آن که در هم آهنگی با جنرال های ارشد، خصوصا جنرال نبی عظیمی، نقشه دفاع از پایتخت را آماده میکرد، امیدوار بود که گروه های مسلح حزب اسلامی در مناطق مختلف شمال، هرگزاجازه نخواهند داد که واحد های مشترک دوستم و احمدشاه مسعود به سوی کابل مارش کنند. او همچنان باور نداشت که جنرال دوستم به طور کامل با گروه های مجاهدین یکجا شده و خیال تصرف پایتخت را درسر داشته باشد.
درین احوال اخباری شایع گشت که جنرال اسلم وطنجار وزیر دفاع، راز محمد پکتین وزیر داخله و جنرالان وفادار به نجیب ازجمله جنرال طارق درپروان، با نمانیده گان حکمتیار واردمذاکره ومعامله شده اند. جنرال رفیع نیز در لوگر با حکمتیار به مذاکره پرداخت. ظاهرا یک بخشی از سردمداران رژیم، از ائتلاف با حکمتیار حمایت میکردند. جنرال طارق به دکتر نجیب پیشنهاد کرد که برای جلوگیری از حملهء احمدشاه مسعود به جبل السراج باید به نیروهای حزب اسلامی اجازه داد که وارد شهرک شوند تا بدین وسیله یک پوشش دفاعی به وجود آید. اما جنرال عظیمی که رهبری کامل ارتش را در دست خود گرفته بود، با این پیشنهاد مخالفت کرد. وی استدلال کردکه اگر جبل السراج یا بگرام برای حکمتیار نیز تحویل داده شود، او نیز با استفاده ازین موقعیت به کابل هجوم خواهد کرد. پس دفاع از محور های مهم اطراف کابل، به مراتب مرجح تر است تا این که به این یا آن نیروی رقیب تحویل داده شوند. همزمان با این تلاش ها، آوازهء فرار مخفیانهء نجیب در جمع جنرالان ارشد، برپریشانی روبه افزایش ارتش دامن میزد اما هیچ کسی در باره جزئیات شایعهء فرار چیزی نمیدانستند.
وقتی جبل السراج بدون مقاومت سقوط کرد، به تاریخ 24 حمل 1371 شهر چاریکارنیزپس ازضربات سلاح های سنگین و ارتباطات جنرال های نظامی و اداری با احمدشاه مسعود، از کنترول دولت خارج شد. مقارن این احوال مذاکرات عبدالوکیل وزیرخارجه با احمدشاه مسعود ظاهرا روی طرح یک اداره ائتلافی ادامه داشت. دکترنجیب ازین مذاکرات اطلاع داشت و گمان میبرد که درصورت حفظ بدنهء حزب دموکراتیک خلق، ائتلاف با جمیعت اسلامی ورهبران میانه رو مانند پروفیسور صبغت الله مجددی، پیرسیداحمد گیلانی ومولوی محمد نبی محمدی نسبت به پیوستن با حزب اسلامی "آسان تر" خواهد بود. پایگاه هوایی بگرام به تاریخ 25 حمل 1371 سقوط کرد. اکنون واضح شده بود که طرح پنج فقره یی سازمان ملل متحد به هدف انتقال قدرت به یک شورای پانزده نفری، از دستور کار گروه های مجاهدین رقیب خارج شده است. بدون شک، پاکستان به حیث کشور میزبان و با نفوذ درجنگ افغانستان که خود را درامر تعیین سرنوشت سیاسی درکابل بیش از دیگران مستحق میدانست، نیز، اجرای طرح ملل متحد را به نفع خود تلقی نمیکرد و به گروه های تحت فرمان خود فشارمی آورد که تهدید کابل را پیوسته افزایش دهند.
گزینهء فرار:
درحالی که نیروهای مجاهدین از شمال و جنوب به سوی پایتخت نزدیک میشدند، نمایندهء ملل متحد امیدوار بود که ارتش باقیماندهء رژیم نجیب که عمدتا درکابل واطراف شهر مستقر بود، تا رسیدن هیأت رهبری جدید به کابل، از سرنگونی قهری حاکمیت جلوگیری کند. تأکید ملل متحد براین بود که تا زمان اجرای طرح انتقال مسالمت آمیز قدرت درکابل، برای احتراز از ایجاد خلاء قدرت، یک شورای نظامی قدرت را درست بگیرد. پیش بینی شده بود که نماینده گان گروه های مخالف مستقر درایران وپاکستان نیز درین شورا عضویت داشته باشند. چون نجیب هنوز هم از وفاداری احتمالی جنرال دوستم با دولت، کاملا نا امید نشده بود، درحساس ترین روزهایی که هزاران تن از افراد مسلح مخالف عقب دروازه های کابل، برای ورود به شهر لحظه شماری میکردند، با استناد به موافقهء "بیروی اجرائیه حزب وطن" دستور داد تا چهار فروند هواپیما به شمال اعزام شوند تا صدها تن از نفرات جنگی تحت فرمان جنرال دوستم را به خاطرتحکیم مدافعه کابل انتقال دهند. تا هنوز روشن نیست که چه انگیزه یی درپس این اقدام غیر منتظره خوابیده بود. ظاهرا محمود بریالی به دکتر نجیب مشوره داد بود که برای حفاظت از نظم زنده گی درشهر و تا زمان ورود اعضای پانزده نفری حکومت مؤقت، باید مسؤولیت دفاع و امنیت شهر، به جنرال دوستم واگذار شود! حوادث بعدی نشان داد که دکتر نجیب درین مورد با مأموران سازمان ملل متحد مشوره نکرده بود. به زودی به جای چهار هواپیما، یازده هواپیمای حامل سربازان دوستم به فرودگاه کابل به زمین نشستند. هشت صد سرباز تازه دم جنرال دوستم که درفرودگاه کابل از هواپیما پیاده شدند، به جای این که به اساس برنامه قبلی، به سوی خطوط دفاعی جنوبی و غربی شهر حرکت کنند، به امر جنرال مجید روزی درنقاط مرکزی فرودگاه مستقر شدند. قرار بود شبانگاه هواپیمای حامل بینین سیوان فرستادهء ویژه سرمنشی ملل متحد برای نهایی کردن پروسهء انتقال قدرت به شورای بی طرف پانزده نفری نیز، از پشاور وارد کابل شود. پیش بینی شده بود که پس از ورود بینین سیوان به کابل، نشست رسمی انتقال قدرت برگزارشده و جنرال نبی عظیمی، متن استعفای دکتر نجیب الله را قرائت کرده و برای مردم تا زمان برگزاری انتخابات، از برقراری نظم و امنیت اطمینان دهد. جنرال عظیمی درآن روز ها وشب ها، اختیارات کامل امورارتش وسامان دهی دفاع وحفاظت از شهر را بر عهده داشت. این درحالی بود که وزرای دفاع، داخله وامنیت همه به وظایف شان حاضر بودند!
همزمان با این وقایع، ناگهان خبر فرار ناکام رئیس جمهور به خارج، ظاهرا کلیه برنامه های انتقال قدرت به همکاری ملل متحد را با تکانهء جبران ناپذیری رو به رو کرد.
فلیپ کاروین مأمور بلند پایهء سازمان ملل متحد (معاون سیاسی بینین سیوان) که در روز ها و شب های واپسین ریاست جمهوری دکتر نجیب درکابل حضور داشت، از آماده گی ها برای دکتر نجیب به همکاری ملل متحد پرده برداشته است.
وی درکتابی زیر عنوان " سرنوشت غم انگیزدرافغانستان" تلاش های ناکام به هدف فراردادن دکتر نجیب به خارج از کشور را به طور مستند و لحظه به لحظه چنین شرح داده است:
عونی بوتسالی (معاون اول بینین سیوان) درجلسه مرا مطلع ساخت که میدان هوایی بگرام شب گذشته تقریبا بدون درگیری به دست مسعود افتاده. براساس بیان کلنل لاوان، مدافعه کابل یک استهزاء است. بیشتر از همه، بگرام که یک میدان هوایی است، اکنون به دست مجاهدین افتاده و حالا آنان برای نخستین بار قابلیت هوایی پیدا کرده اند. عونی به ما گفت که نجیب امشب به ساعت 12:30 (نیم ساعت بعد از نیمه شب) تلفن کرده وجلسه شورای بی طرف را تقاضا کرد. وی همچنان میخواهد که بنین سیوان به طور عاجل او را با خود به طیاره نشانده وبه طور مصؤون به خارج انتقال دهد. با آن که کابل واقعا بی دفاع است، اما زنده گی در شهر آرام است. کلنل لاوان اعضای جلسه را از صحبت های پراکنده برحذر داشت. او گفت باید به صورت دقیق وحسابی بدانیم که وضع درکابل برچه منوال است. او راپور اخیری را که درمطبوعات بین المللی به نام هرج ومرج درکابل نشر شده، انتقاد کرد. بینین امروز باید بعد ازظهرازاسلام آباد به کابل بیاید.
***
فعالیت در پیرامون من غیر واقعی معلوم میشود. همهء این صحبت ها دربارهء مصیبت پایتختی است که درحال سقوط است. از میدان هوایی که تصرف شده، ازخط دفاعی که وجود واقعی ندارد، ازسربازانی که از یک گروه به گروه دیگر میپیوندند، از سگ های دیوانه یی که شب ها درجاده ها ول میگردند. دنیای کوچکی که از یک روز تا روز دیگر، درآن گشت وگذار دارم، کاملا محفوظ ومصؤون معلوم میشود. از طرف افراد بین المللی اداره شده و به وسیلهء افغان ها کمک میشود. یک نوع اشغال استعمار گرانه به خاطر صلح. اکنون امید و تصمیم وجود دارد و هیجان، ترس، واهمه وخطر وجود ندارد.
درحقیقت، واقعا من ترسی احساس نمیکنم. ناراحتی؟ بلی، زیرا آزادی حرکت من سلب شده و شرایط زنده گی من همیشه خراب است. من احساس ترس نمیکنم. با خود می اندیشم که درنظر افغان هایی که با آنان سروکار دارم، و هر روز آن ها را میبینم، جنرال ها، خدمت کاران، ترجمان ها، چطور معلوم میشوم؟ صاحب امتیاز؟ که بدون شک، یک مایهء امید؟ ولی آیا انرژی مثبت مرا درک واحساس میکنند؟
***
ما به طور مداوم به رادیوی بی بی سی گوش میدادیم. پروگرام خلاصهء اخبارجهان آن، اولویت های جامعهء بین المللی وملل متحد را به طور وسیع انعکاس میداد. . . اگر شورای امنیت تصمیم بگیرد که قوای لازم را با درنظرداشت ریسک بزرگ به کابل، جهت جلوگیری از سقوط آن که ظرف چند روز آینده محتمل است، اعزام کند، روزها به کار است تا به این فیصله دست یابد و هفته ها لازم خواهد بود تا نیرو اعزام شود. افغانستان عملا از سوی جامعه بین المللی متروک شده، این محکومیت به معنای نابودی است.
***
درشرایط کنونی مسعود توقف ناپذیر معلوم میشود. سوال این جاست که آیا گلبدین حکمتیار سلطهء مسعود را میپذیرد یا جنگ با مسعود را؟ یا اشغال کابل و محاصرهء آن وحمله بالای مواضع مسعود از جانب شمال؟ کدام یک را انتخاب خواهد کرد؟ آیا با وجودی که مسعود موعظه میکند که به کابل داخل نمیشود، وارد کابل خواهد شد؟ درین هنگام، امورخدمات به طور کامل ازهم گسیخته. صرف یک تعداد سرویس ها درحرکت اند، باقی هرچیزمتوقف است. مأموران وکارمندان معاش نگرفته اند. آنان نیز مانند دیگران درفکر فرار اند. اما به کجا باید رفت و باکی پیوست؟ این راهرج ومرج میگویند که در وطن آبایی خود و درخانهء خود بیچاره شوی، کسی را نداشته باشی که به وی رجوع کنی و احساس کنی که بیست وچهار سالع بعد به دلیلی که صرف درذهن یک متعرض بدنام، یک همسایه، یک دوست سابقه پیدا شده، مورد هدف قرار بگیری. همه چیز از هم پاشیده، مرکزحفاظت شده نمیتواند.
ساعت ده وسی:
جلسه در اتاق کلنل لاوان. تمام وسایط را تیل بیاندازید. مطمئن شوید که همهء وسایط فعال باشند وبیرق ملل متحد درهمهء موتر ها موجود باشد. اگر ازبی سیم استفاده میکنید صرف علامات صداییه و شماره های منازل ذکرشوند. نام کسی ذکرنشود. درحالتی که ما مجبور به تخلیه شویم، هرکسی باید راه های فرعی رسیدن به میدان هوایی را بداند. هر نفر یک بکس پشتی با مواد کافی که چند روز را کفایت کند، مانند جراب، زیرپوش، سامان ریش تراشی، البسه، بارانی و غیره باخود به دفتر بیاورد. هر روز صبحانه بین ساعات پنج تا پنج و نیم، اخباربی بی سی را بشنوید وهریکی ازشما باید دارای یک رادیوی موج باشد. ما محل تجمع خود را درصورت تخلیه بعدا اعلام میکنیم. چندین محل تجمع وجود دارد. هرشخص مکلف است تا نقطهء تجمع خود را بداند.
ساعت یازده ونیم:
عونی و من به ملاقات جنرال یارمحمد میرویم. . . او به ما گفت که امروز صبح از پانزده عضو شورای بی طرف، یازده عضوآن در پشاور تثبیت شدند. دیروز یک حکومت ائتلافی در بگرام ایجاد شد. از آن جا گزارش درگیری داده نشده وهمچنان گزارش زندانی ساختن ها هم وجود ندارد. قوت های حکمتیار به سوی شرق کابل به حرکت درآمده اند. آن شاید برای یک تعرض بالای کابل تجمع نمایند. جنرال (یارمحمد) میخواهد تا هر کاری که بتواند مانع زدوخورد شود، انجام دهد. . .
ساعت یک بعد ازظهر:
جلسه با انجمن رستگاری ملی. جنرالی که ما را پذیرایی کرد، گفت:
انکشافاتی به وقوع پیوسته، چیزی را که او متوقع بود، بعد از آغاز پروسهء صلح صورت خواهد پذیرفت. به طور مثال قوت های حکومتی شمال پایتخت به مسعود پیوستند. ائتلاف زمانی صورت میگیرد که پروسهء صلح آغاز یابد و این انکشاف پذیرفتنی است. اما درحال حاضر، این مسأله صرف، یک فرار و نشانهء یک هرج و مرج واقعی است. اردوی دولتی کاملا روحیهء خود را باخته است و دروضع نهایت خراب و بحرانی به سرمیبرد. مقامات کابل از کنترول اوضاع عاجز اند. اگر شورای بی طرف به کابل برسد، شاید آن ها بتوانند کنترول کابل را به عهده بگیرند.
***
درحال کنونی، آقای بینین سیوان به جای آن که با نجیب الله ملاقات نماید، باید با جنرال عظیمی دیدار کند. جنرال عظیمی مسؤول دفاع کابل است. عظیمی باید یک بیانیهء رسمی صادرنماید که پلان صلح ملل متحد را قبول دارد.
16 اپریل 1992
ساعت یک و ده دقیقه:
عونی بوتسالی تلفنی مرا بیدار ساخت و گفت درظرف پانزده دقیقه موتری نزدت می آید تو را با خود میگیرد. من لباس های خود را پیش از خواب آماده کرده بودم تا بتوانم به سرعت آماده شوم. هنگامی که تلفن زنگ زد، من درحال خواب دیدن بودم.
ساعت یک و سی شب:
یک موترملل متحد رسید. راننده مرا به قرارگاه اسگاپ برد. از آن جا بلافاصله به اقامت گاه نجیب به راه افتادیم. درظرف چند دقیقه به آن جا رسیدیم. نجیب یک دریشی خط دار خاکستری تیره به تن داشت. به یک تاجر شباهت پیدا کرده و با اشتیاق میخندید. جنرال توخی رئیس دفترش او را همراهی میکرد. توخی خان ودو کودک خود را (یک دخترویک پسر) نیز همراه دارد. برادر نجیب، یک بادیگارد و یک خدمت کار نیز با نجیب بودند. شمارشان به شمول نجیب به 9 نفر میرسید. ما به داخل رفتیم و جنرال توخی و عونی بلافاصله به کاربالای بیانیهء نجیب که استعفای خود را رسما اعلام میکند، شروع کردند. آن ها درطول چند روز است که بالای آن کار میکنند و اکنون میخواهند آن را به اتمام برسانند. بیانیه کوتاه خواهد بود. هنگامی که آن ها روی بیانیه کار میکردند، من با نجیب نشستم. او مرد مهربان وخوش صحبت است. با آن که با اشتیاق بود، غمگین هم معلوم میشود.
عونی از مصروفیت کار مشترک با توخی روی بیانیهء نجیب فارغ شد. او گفت اکنون زمان آن رسیده که جانب میدان هوایی حرکت میکنیم. توخی بیانیه را درموتر، با نجیب مورد بحث قرار میدهد. نجیب بیانیه را قبلا دیده، درآن تغییرات عمده وارد نشده است.
ساعت یک وچهل وپنج شب:
ما بکس های خود را بار کردیم و تصمیم گرفتیم تا با سه عراده موتر جانب میدان هوایی حرکت کنیم. من و "دان کوریکی" مأموراداره ملل متحد اهل ایرلند درموتر اول نشستیم. موتر ما تویوتای فاردیل درایوو بود. بادی گارد نجیب مسلح با کلاشینکوف و خدمت کارنجیب درچوکی عقب نشسته اند. موتر دومی یک سیدان است. عونی آن را راننده گی میکرد. کلنل ناولان در پیش رو و نجیب وبرادرش درعقب نشسته اند. موتر سومی یک تویوتای مینی بس است که راننده آن پیتربایر سربازملل متحد و اهل دنمارک است. درین موتر جنرال توخی با خانواده اش نشسته اند. ما با استفاده از نام شب که وزارت امنیت دولتی، امروز بعد از ظهر به ما توزیع کرده بود، از چندین پوستهء امنیتی گذشتیم. بینین سیوان با طیاره ملل متحد درمیدان هوایی کابل نشست. او در داخل طیاره انتظار ما را میکشد. من فکر میکنم که با خود اعضای پانزده نفری شورای بی طرف را آورده باشد.
پلان اولی این بود که او آن ها را در همین طیاره یی که نجیب پرواز میکند به کابل بیاورد. با این کار انتقال قدرت دست به دست صورت میگرفت. اما این که بینین درنیمه شب به کابل بیاید، مانع این کار شد. من در معدهء خود احساس درد میکردم. هنگامی که درپوستهء آخری رسیدیم، توقف داده شدیم. سربازان محافظ، ما را اجازه عبور ندادند. نام شب که با آن از چند پوسته گذشتیم، ناگهان باطل شد. " کوریکی" چند بار نام شب را تکرار کرد اما محافظ مذکور اجازهء عبور نداد. کوریکی چند جمله به زبان محلی صحبت کرد تا سرباز مذکور را قانع بسازد که همه چیز موافقه شده و همه چیز نورمال است. او به طور مکرر به سرباز میگفت که همه چیز درست است. اما سرباز چیزی نمیشنید. کوریکی هنگام صحبت موتر را آهسته آهسته به جلو میبرد. او با شوخی صحبت میکرد. این کار را به خاطراین میکرد که موتر را درپارکینگ کنار میدان برساند.
او گفت قندک من اجازه بده. اما سربازگوش شنوا نداشت و تکان نمیخورد و ازین که کوریکی موتر را پیش میکشید، عصبانی شد. تعداد آن ها سه یا چهار نفر بودند. یکی از آنان اسلحهء خود را از شانه بالا کرد. به آسانی دیده نمیشد؛ زیرا نیمه شب بود و یگانه چراغ، چراغ موتر ما بود. آسمان پوشیده بود. کوریکی موتر را توقف داد و گفت آن ها یونیفورم دیگر به تن دارند. من گفتم این یعنی چه؟ جواب داد: یونیفورم آن ها ازمحافظین دیگر پوسته ها فرق دارد. . . بادیگارد نجیب از موتر بیرون شد. کلاشینکوف خود را گرفت اما آن را در شانهء خود نگهداشت. او با محافظان به مناقشه آغاز کرد. کلنل ناولان از موتر خود پیاده شد و آمد که بداند چه مشکلی پیش آمده. عونی بوتسالی هم از موتر خود پیاده شد. او میخواهد بشنود که موضوع از چه قرار است؟ گفت و گو حدود پنج دقیقه ادامه یافت. درین وقت عونی با سیوان که درداخل طیاره ملل متحد است، تماس گرفت. آن ها به وسیلهء تلفن موبایل به زبان ترکی صحبت کردند. عونی به سوی ما آمد تا بگوید که چه واقع شده. درپوسته کسی که صاحب بلند ترین رتبه است، یک خرد ضابط است.
او موافقه کرد که به ضابط خود تلفن کند که برای صحبت با بادیگارد نجیب به پوسته بیاید. قوت های دوستم ازبک میدان را اشغال کرده اند. آنان به کسی اجازه عبور نمیدهند. درعین زمان بینین سیوان نمیتواند از طیاره خارج شود. او هدایت داد که طیاره ملل متحد قفل شود تا هیچ کسی نتواند داخل طیاره شده و یا ازآن خارج شود. طیاره او توسط سربازان محاصره شده است. یک بریدمن پس از ده دقیقه به نزد ما آمد ویک مشاجره لفظی شدید درگرفت. گفت وگوی زیاد به گوش میرسید. هرکدام نام هرکسی را برزبان می آورد. این یک مباحثه نیست؛ بلکه مبادله دشنام، تهدید و تحقیر است. ما نشسته وشاهد حال هستیم. بادی گارد نجیب با بریدمن مذکور نزد نجیب رفتند. طبق گفتهء عونی، نجیب بدین شرح به او گفت: حرام زاده، ما را اجازه بده که برویم. همه چیز تنظیم شده. نجیب صدای پر غرشی داشت. حتی از داخل موتر هم میدانست که حیاتش در معرض خطر قرار دارد. بعد از این همه سال ها درافغانستان و به دنبال آن، این همه مرگ ومیر، اکنون ناگهان این احساس بروی مستولی میشود که اگر فرار کرده نتواند با چه سرنوشتی مواجه خواهد شد. اما بریدمن ادعا کرد که هیچ صلاحیتی ندارد تا برای نجیب اجازه دخول به میدان را بدهد.
چرا که اگر این کار را بتواند، تمام گروپ ما درمیدان کشته خواهند شد. زیرا قوای دوستم برای بیست و چهار ساعت کسی را خارج و یا داخل میدان نمیگذارند. درلحظه کنونی، ازبک ها بالای هرکسی که به میدان نزدیک شوند، آتش میگشایند. بعد از چند دقیقه سروصدا، نجیب تصمیم خود را گرفت. او راه چاره و نفوذی نداشت و دوستان اندکی داشت. دیگر قدرتی نداشت که تخویف کند یا تهدید نماید و همچنان رشوه هم داده نمیتوانست. او به عونی گفت که برگردد. او به این قناعت رسید که امشب نمیتواند به طیاره نزدیک شود. عونی به نجیب گفت که میخواهد به اقامت گاه خود برود؟ نجیب جواب داد: نه! همین قوایی که مانع رفتن من به خارج شد، اگر به اقامت گاه بروم، مرا میکشند. یگانه مکان محفوظ قرار گاه اسگاپ است. او پافشاری میکرد که ملل متحد مسؤولیت دارد تا او را محافظت کند. . .
عونی به طورمداوم با بینین درتماس است و او را درجریان آنچه برکاروان حامل ما میگذرد، قرار میدهد. طیارهء بینین سیوان محاصره شده واو نمیتواند حرکت کند. بینین برای این که ازبک ها را قانع کند تا از حمله بالای طیاره صرف نظر کنند، به تکرار میگوید که من هدایت داده ام که طیاره قفل شود اما میترسید که ازبک های مسلح، با بم های دستی و غیره طیاره را انفجار دهند. آن ها به خوبی میدانند که نجیب نمیتواند داخل طیاره شود. آن ها دلیل ندارند که طیاره را منفجر کنند اما حوادث غیرمنطقی بی شماری روی میدهد. به ساعت دو بجه شب قطار ما بازگشت و به سوی قرارگاه اسگاپ روان شدیم. . . بینین تا هنوز درتلک گیر افتاده و حیثیت گروگان واقعی را دارد. به معنای دیگر، ما همه گروگان ها هستیم.
ساعت 2 شب:
ما به قرار گاه اسگاپ رسیدیم. عونی تا هنوز توسط تلفن با بینین سیوان در حال صحبت است. آنان بلا انقطاع درتماس اند. آن ها به زبان ترکی صحبت میکنند. بینین ازبازگشت ما میدانست. او اطلاع داشت که ما نجیب را با خود به قرار گاه اسگاپ آورده ایم. نجیب وجنرال توخی ابتداء به دفتر عونی وسپس به دفتر سیوان رفتند. بکس های شان دروسایط ماند. عونی بوتسالی بعد به من گفت که نجیب میخواست به خانم خود دردهلی تلفن کند تا برایش ازفرار ناکام خود خبر بدهد. اما عونی پافشاری میکرد که او با یکی از از دو جنرالی که تا هنوز به او وفادار مانده اند، تلفن کند. تا به رهایی سیوان که درطیاره محبوس مانده و خطر مرگ او را تهدید میکند، کمک نمایند.
ساعت دو چهل وپنج شب:
بینین از میدان هوایی زنگ زد تا بگوید که طیاره هنوز درمحاصره است و طیاره نمیتواند حرکت کند.
ساعت دو و پنجاه دقیقه شب:
بینین بار دیگر زنگ زد. سه جنرال با مرسدس بنز به میدان رسیده اند. غالبا به درخواست نجیب. او جنرال عظیمی و جنرال دلاور را شناخت. آن ها با ملیشیا ها گفت و گو دارند. جنرال ها میدانند که راه نجات شان با ملل متحد است. آنان بینین زنده رامیخواهند. نجیب همچنان با غلام فاروق یعقوبی وزیر امنیت دولتی به طور فشرده صحبت کرد و از او جویای توضیحات شد. او گفت چند لحظه بعد تلفن میکند ولی نکرد. روز بعد شایع شد که خودکشی کرده.
ساعت سه شب:
ینن و آن، بینین سیوان، آندره گلیمور(سکرتر خاص بینین سیوان) اجازه بیرون شدن از طیاره را دریافت کردند. آنان بلافاصله به قرار گاه اسگاپ خواهند آمد. درحال حاضر طیارهء ملل متحد که درمیدان نشسته، درمحاصرهء سربازان ازبک است.
ساعت سه و پانزده شب:
پیلوت ملل متحد از طریق تلفن موبایل اطلاع داد که اجازه پرواز برایش داده شد. برایش گفتم همین که به هوا بلند شود، به ما اطلاع بدهد. (ما اطمینان داشتیم که ممکن نیست نجیب امشب با این طیاره پرواز کند) ظرف چند دقیقه با مؤفقیت پرواز کرد. ما با بکس های خود درقرارگاه باقی ماندیم.
ساعت سه وبیست شب:
بینین و جنرال عظیمی از میدان هوایی رسیدند. عونی قبلا با سفارت هندوستان درمورد پذیرفتن پناهنده گی سیاسی نجیب الله درتماس شده بود. ما تخمین میکردیم که دو ساعت دیگر به روشنی روز که کارگران محلی به قرارگاه میرسند، باقی مانده. تا آن زمان تمام شهر وهمه جهان آگاه میشوند که چه اتفاق افتاده است.
ساعت چهار صبح:
بینین به دایرکتر جنرال سفارت پاکستان تلفن کرد وخواهش کرد تا پلانی رابا رهبران مجاهدین در پشاور طرح نماید. براساس این پلان، درعوض عبور مصؤون نجیب به هندوستان یک شورای نظامی عاجل درکابل، ادارهء امور را بر عهده بگیرد. این شورا از سوی جنرال عظیمی رهبری خواهد شد. شورای بی طرف صلاحیت را از شورای نظامی تحویل خواهد گرفت. بینین میخواست تا یک انتقال صلح آمیزقدرت، همان طوری که درشمال کشورعملی شد، صورت گیرد. او اسامی کسانی را که عضویت شورای نظامی را باید داشته باشند به سکرترجنرال مذکور قرائت کرد.
ساعت چهار وبیست صبح:
نظر شورای نظامی رد شد. بینین باردیگر با عظیمی صحبت کرد. اسامی فهرست عظیمی دیگر در دسترس نبود. یک تعداد آن ها تلاش داشتند تا معاملات خود را انجام دهند ویا این که فرار کنند.
ساعت چهار وسی دقیقه صبح:
شارژ دافیر هند آمد و اظهار داشت که او فکر میکند که میتواند به نجیب درسفارت هند درکابل پناهنده گی عطا کند. اما او باید از بینین سیوان یک درخواست رسمی به دست آورد و باید آن رابا دهلی جدید درمیان بگذارد. عونی جلسه را ترگ گفت تا طرح یک یادداشتی را به شارژدافیر مذکورآماده کند.
ساعت پنج وپانزده صبح:
سفیر هند خبر بدی به ما آورد. دهلی جدید در صورت اعطای پناهنده گی به نجیب، ازانتقام جویی احتمالی علیه هندو ها در کابل هراسان است. بنا بر این میل ندارد به نجیب پناهنده گی اعطا کند.
ساعت شش و پانزده صبح:
ما کاملا سرحال هستیم. هیأتی از سفارت های هند، ترکیه، ایران، فرانسه، پاکستان، چین و ایتالیا آمده اند. بینین دراتاق دیگر مصروف است. آن ها از من میپرسند به چه منظوری دعوت شده اند؟ بینین رسید و هیأتی را مخاطب قرار داد و گفت: قصد داشت با نجیب به هندوستان پرواز کند اما بعد از آن که طیاره ملل متحد به زمین نشست، محاصره شد. این چنین پذیرایی را متوقع نبودم. درمیدان طیاره هیچ فردی انگلیسی نمیدانست و ترجمانی هم وجود نداشت. من با مجموع همراهانم دراسارت واقعی درآمدیم. سرانجام جنرال عظیمی پیدا شد و به من حالی کرد درصورتی که درکابل باقی بمانم، به طیاره ملل متحد اجازه پرواز داده میشود. اواز مصؤونیت عملهء پرواز نگرانی داشت واظهار داشت که قادر نگردید که امشب نجیب را خارج کند. سربازان دوستم به کمک جنرال عظیمی موافقه کردند که طیاره ملل متحد دو باره به پاکستان برگردد.
ساعت شش و چهل وپنج صبح:
پاکستان موافقه کرد تا به نجیب درسفارت پاکستان پناهنده گی بدهد. ما یک واسطهء زرهی را آماده ساختیم تا نجیب وهمراهانش را ازقرار گاه اسگاپ انتقال دهد. ما امیدوار بودیم قبل از آن که شهروندان کابل از خواب برخیزند، این انتقال درظرف چند دقیقه صورت گیرد. . .
سلسلهء طبیعی یادداشت ها ناگهان قطع میشود. پرسش درشت درذهن خواننده این است:
- بعد چی شد؟ آیا نجیب و همراهانش به سوی سفارت پاکستان روانه شدند یا انکشاف دیگری مانع این کارشد؟ آیا نجیب پیشنهاد پناهنده گی از سوی حکومت پاکستان را پذیرفته بود؟
آقای فلیپ کاروین سپس از مذاکره با سلیمان لایق در قرارگاه حزب وطن سخن میگوید.
فلیپ کاروین مینویسد که: ساعت 13:30 بعد از ظهرشانزده اپریل، بینین و من، برای مذاکره با کمیتهء اجرائیه حزب وطن به قرارگاه آن حزب رفتیم. . .
طرف مذاکرهء ما سلیمان لایق است. (رئیس جلسهء هیآت اجرائیه حزب وطن)
لایق: شما درگذشته ازما درخواست کردید تا قدرت را از طریق ملل متحد به یک ادارهء انتقالی بسپاریم. ما موافقت کردیم. ما پلان ملل متحد را پذیرفتیم. ملل متحد میتواند آزادانه شورای بی طرف را ایجاد کند. تعداد اعضای شورا مهم نیست. شورا تا زمان تشکیل حکومت مؤقت وظیفه اجرا خواهد کرد.
سیوان: من به شما گفتم تا ادارهء ملکی به نفع این شورا منحل نشود، پلان صلح عملی شده نمیتواند.
لایق: بلی قدرت دوگانه ایجاد میشود. ضرورت انتقال قدرت نظامی هم احساس میشود. ادارهء ملکی به تنهایی کافی نیست. درصورتی که آرزومند قدرت نظامی باشید، ما میتوانیم شورای قوماندان ها را به وجود آوریم.
سیوان: بلی این هم ممکن است.
لایق: ما فهرست را آماده میسازیم.
سیوان: اما هنوز سوال نجیب الله مطرح است. طوری که شما میدانید، او مانع بزرگ در مذاکرات صلح بود. مدت طولانی تلاش کردیم که براین مانع غلبه کنیم. البته انجام این کارآسان نبود. اما سرانجام در18 مارچ نجیب الله را قانع کردیم که با نشربیانیه یی، آماده گی خود برای برکناری و عدم اشتراک درشورای بی طرف یا حکومت انتقالی را اعلام نماید. با آن که برکناری نجیب الله خواست کلیهء گروه ها بود، ازین هم آگاهی داشتیم که در صورت استعفای نجیب خلاء قدرت به وجود می آید. موجودیت نجیب الله درکابل برای پروسهء صلح مفید نیست. پس ایجاب میکند که او به صورت فوری از کشور خارج شود. اگرهر اتفاقی برایش بیفتد، برای افغانستان تأثیر بدی خواهد داشت. باید برای او عبور مصؤون از کشور ضمانت شود تا پروسهء صلح به پیروزی برسد.
لایق: شما که میخواستید شب گذشته او را از کشور خارج کنید، تأسف آور بود. به خصوص که نجیب توانست پای ملل متحد را به میان بکشد. عملی را که نجیب انجام داد تا مانند یک دزد، کشور را درنیمه شب ترک گوید، تأسف آور است. زیرا او نه با حزب ونه هم با دولت مشورت کرده بود. او باید دو باره به اقامت گاه خود منتقل شود. ما تا زمانی که دربارهء رفتن او تصمیم اتخاذ میکنیم، صحت و مصؤونیت او را ضمانت میکنیم.
سیوان: شما ملل متحد را در یک موضع دشوارقرار میدهید. نجیب الله از دفتر ملل متحد تقاضای پناهنده گی کرده است. اگر ما او را نپذیریم، این موضوع درامر پیشرفت صلح، نا مطلوب خواهد بود. اگراین مشکل به زودی حل نشود، راه حلی برای مشکلات بزرگ تر وجود نخواهد داشت. شما خود باید تصمیم بگیرید که کدام یک برای شما مهم تر است؛ ممانعت ازخروج نجیب الله یا همکاری با روند صلح؟ این مربوط به شماست.
لایق: لازم بود که قبل از انکشاف وضع، با نجیب الله صحبت میکردیم.
سیوان: ما با هم موافقت کرده بودیم. خروج مصؤون او به ما وعده شده بود. چرا اجازه ندادید کاروان ما از پوستهء امنیتی عبور کند؟
لایق: سلسله مراتب معینی وجود دارند که درهر حالت باید مراعات شوند. . . نه تنها درمورد شما.
سیوان: اما ما با هم به توافق رسیده بودیم!
لایق: درین موضوع غلط فهمی صورت گرفته. . . طوری که گفتم، طرزالعمل های معینی وجود دارند که درهر حالت قابل رعایت اند.
با آن که بینین وانمود میکرد تا بفهمد که این سلیمان لایق بوده که امر توقف کاروان را قبل از رسیدن به میدان هوایی صادر کرده، معلوم نبود که چه کسی ما را شب گذشته متوقف کرده بود. شاید سربازان دوستم چنین کاری کردند اما سیوان مطمئن نبود. این حزب وطن بود که با بینین موافقت کرده بود نه دوستم. من مشاهدات دان کیورکی به خاطر می آورم که گفت، یونیفورم پوستهء اخیر، از یونیفورم پوسته های قبلی تفاوت داشت. . . .
سیوان: خوب، درمورد نجیب چه خواهیم کرد؟
لایق: نجیب الله میتواند نزد شما باشد اما اجازه نخواهد داشت که از حریم سازمان ملل متحد پا به خارج بگذارد. . . تا این که در باره اش تصمیم گرفته شود که کجا برود. . .
سیوان: اکنون مسأله عمده، پیاده کردن صلح درین کشور است. شما با نگهداشتن نجیب الله درکابل، هیچ چیزی به دست نمی آورید. حضور او درین جا، پروسهء صلح را برهم میزند. چون شما مسؤول امنیت هستید، میتوانید به من اطمینان بدهید که دربرابر قرارگاه اسگاپ هیچ تظاهرات دسته جمعی برگزار نخواهد شد. ازآن جایی که رئیس جمهور نجیب الله از مقام خود استعفا داده و تقاضا کرده تا کشور را ترک گوید، مسلم میدانم که با شما مشورت کرده است.
لایق: مطمئن باشید که دربرابر دفتر اسگاپ تظاهراتی بر پا نمیشود اما خواهشمندم تا زمانی که ما چیزی برای شما نگفته ایم، او را از اسگاپ دور نسازید. . .
سیوان: تا زمانی که این مسأله حل نشده، من نمیتوانم کابل را ترک کنم. شما اگر برای نجیب اجازه خروج ندهید، در واقع دشمنی برضد او را تشویق میکنید.
درین لحظه بینین، استعفای نجیب الله را به کمیته اجرائیه ارائه کرد و با صدای بلند به خوانش گرفته شد.
لایق: ما این نامه را به رسمیت نمی شناسیم. نمی توانیم آن را از طریق رادیوی دولتی انتشاردهیم.
سیوان: اما رسانه های بین المللی کاپی آن را دراختیار دارند. . . آن ها به نشرنامه اقدام خواهند کرد.
لایق: مردم کابل خاموش اند. اعلام این خبر آن ها را نگران نخواهد کرد؟ درحال حاضر شما میتوانید درکابل احساس آرامش کنید. . . امنیت دراطراف شهر نیز خوب است. . .
ازین اسناد برمی آید که درکمیته مرکزی حزب وطن، حتی نزدیک ترین افراد دکتر نجیب (جزشایعه یی که از چند روز پیش دهن به دهن میگشت) از برنامه فرار ناگهانی وی آگاهی نداشتند. اما شایعهء فرار دکتر قبلا از سوی شبکه های اطلاعاتی خارجی مقیم کابل جدی تلقی شده بود. پرسش این جاست که آیا برهم زدن برنامهء فرار نجیب تنها به دستور شخصی جنرال دوستم صادر شده بود؟ پس سلیمان لایق، متحد اصلی دکترنجیب چرا از فراردکتر عصبانی بود؟ سترجنرال نبی عظیمی که درآن شب ها و روز ها ابتکار اصلی دفاع از کابل و کمک با مأموران سازمان ملل متحد درامر اجرای برنامه انتقال مسالمت آمیزقدرت را برعهده داشت، میگوید که وی تا آخرین لحظه باور نداشت که شایعهء فرار رئیس جمهور به واقعیت بدل شود. وی درصفحه 550 کتاب معروف خود " اردو و سیاست " از دیدار خود با دکتر نجیب (چند روزقبل ازفرارناکام او) سخن رانده است. آقای عظیمی درین دیدار از زبان دکتر نجیب مینویسد:
" موجودیت من در پست ریاست جمهوری، دیگر ضرور نیست. اپوزیسیون مرا مانع صلح میدانند و بناء به طرح ملل متحد تا زمانی که من در قدرت هستم، اعتماد نمیکند. اکنون چه از شمال و چه ازجنوب، دشمن به دروازه های کابل رسیده است. "
درپس این سخنان دکتر نجیب، عزم جزم برای فرار و خالی کردن صحنه برای بازیگران دیگر، به طور واضح احساس میشود. دکتر درهمین دیدار به جنرال عظیمی گفت که به محمود بریالی (برادر ببرک کارمل و رقیب فعال نجیب) اجازه داده است که به خاطر " تقویهء قوت های شهر کابل و مصؤونیت رفقا" صد ها تن از نفرات نظامی جنرال دوستم به کابل دیسانت شوند. هرچند این اقدام پرسش برانگیز ظاهرا درناکامی برنامهء فرار دکترنجیب به هندوستان تأثیر تعیین کننده داشت، اما جنگ بر سر کنترول کابل میان نیروهای احمد شاه مسعود و نیروهای حزب اسلامی حکمتیار و جنگ های آینده نشان داد که مشارکت و یا حضور قوت های دوستم درکنارنیروهای جمیعت اسلامی سبب شد تا زنده گی ده ها هزار تن از اعضای حزب دموکراتیک خلق، به شمول هزاران نظامی و کادرهای غیرنظامی حفظ شود و همچنان برای بسیاری ازآنان زمینهء خروج ازکابل و افغانستان فراهم گردد. اما نیروهای مسعود که به همکاری جنرالان قدرتمند " دشمن"، محورهای اصلی نظام حکومتی را درکنترول خود درآورده بودند، تلاش کردند تا به تفاهم قبلی شان با بخشی ازجناح دولت نجیب که آن ها را علیه پیشروی های حزب اسلامی یاری رسانیده بودند، پای بند بمانند. (هرچند به اثر فشار حزب اسلامی وبرخی رهبران جهادی)، این پای بندی دربخش های نظامی واداری، آن طوری که جناح بازمانده ازبدنهء حکومت نجیب انتظار داشتند، به شکل اولیهء آن چندانی دیری نپایید، اما اصل متار که هدف از آن، جلوگیری از کشتار واذیت هواداران حزب دموکراتیک خلق و ووقوع رویداد های خشونت بار بر ضد شهروندان پایتخت بود، عملا رعایت شد و این همان برگ برنده یی بود که احمد شاه مسعود در دست داشت و حکمتیار رقیب آشتی ناپذیر و شتاب زدهء وی که با شعار های تهدید کننده و شدت عمل دربرابر "دشمنان " بر سرزبان ها افتاده بود، ازآن بی بهره ماند.
جنرال عظیمی جریان فرار ناکام نجیب را این گونه شرح میدهد:
" دگروال وهاب نورستانی قوماندان کندک لوای سوم گارد ملی برایم گزارش ذیل را داد:
معاون صاحب! درحصهء چهارراهی میدان هوایی خواجه رواش وقرار گاه هوایی و مدافعه هوایی، سه عراده موترهای فولکس واگن بس که دارای نمبر پلیت ملل متحد هستند، توسط سربازان ما دریش (توقف) داده شده اند. در یکی از موتر ها داکتر صاحب نجیب، جنرال احمدزی، اسحاق توخی و جفسر همراه با دو سه نفر از کارمندان ملل متحد نشسته اند. داکتر صاحب امر میکند که به آنان اجازه بدهیم که به ترمینال بروند. درمقابل ترمینال چند دقیقه قبل یک طیارهء کوچک ملل متحد نشست نموده است، شما چه امر میکنید؟
به وهاب که کمی گوش هایش سنگین بود، گفتم:
وقتی که داکترصاحب را شناختید چرا توقف دادید؟ گفت: قوماندان لوای ما تورن جنرال عبدالرزاق قبلا این جا آمده بود و به سربازان شخصا هدایت داده که هیچکس را نگذارند که از کابل به طرف میدان هوایی برود، حتی اگررئیس جمهورهم باشد و دیگر این که اگر من برای داکتر صاحب اجازه بدهم، پرسونل جنرال دوستم که چند متر آن طرف تر با راکت ها و ماشیندار ها موضع گرفته اند، بالایش فیرکرده او را یا اسیر میکنند یا از بین میبرند. من گفتم صبرکن برایت هدایت میدهم. جریان را برای جنرال آصف دلاور، فتاح قوماندان هوایی، سیداعظم سعید، نمیدانم که دیگر کدام کسی در اتاق نشسته بود، شرح دادم وطالب مشوره شدم. تلفن قطع شده بود. فیصله نمودیم که همهء ما به میدان هوایی برویم و قضیه را از نزدیک بررسی کرده، تصمیم اتخاذ کنیم. بار دیگر تلفن زنگ زد ووهاب گفت: قوماندان صاحب، داکترصاحب خودش راه را تغییر داده و به سرعت طرف شهر حرکت کرد.
عظیمی ادامه میدهد:
پنج دقیقه بعد دکتر نجیب تلفن کرد و با عصانیت خاصی گفت:
" برای تو گفته بودم که افراد "دوستم " را از میدان هوایی خارج کن. چرا امر مرا اجرا نکردی؟جواب دادم که آن ها ناوقت شب رسیدند و فردا صبح میدان را ترک میگویند. او گفت: من به میدان هوایی جهت پذیرایی و ملاقات با بینین سیوان رفته بودم، درچهارراهی، بنا به دستور رزاق جنرال مرا متوقف ساختند و اجازه ندادند که به نزدیک طیاره بروم. سیوان در طیاره است، او باید به شهر بیاید. برایت امر میکنم تا غند 717 را گرفته، افراد دوستم را از میدان هوایی بیرون کنی و درصورتی که مقاومت نمایند همه آنان را از بین ببری فهمیدی؟ جواب دادم اگر حرف بالای سیوان است، این کار را میتوان بدون استعمال قوت وزور انجام داد و اگر حرف دیگریست لطفا اعتماد کنید تا من هم بدانم و چاره جویی کنم. او حرف دیگری نگفت و با سروصدایی زیاد، گوشی را گذاشت. "
تا کنون روشن نشده است که مسأله جلوگیری از فرار دکتر نجیب دقیقا از سوی چه کسانی ودرکجا مطرح شده بود؟ اما از جریان مذاکرات سلیمان لایق با بینین سیوان این نکته مشخص شده است که رهبران ارشد حزب و دولت، هرگز از فرار رئیس جمهور راضی نبودند و در مورد جلوگیری از فرار وی به طور جمعی تصمیم گرفته بودند.
جنرال دوستم درصحبت اختصاصی با من درین باره گفت:
من دراصل میخواستم دکتر نجیب را به طور مصؤون به مزارشریف انتقال دهم و سپس به ملل متحد تحویل بدهم. افراد من در میدان هوایی برای اجرای همین امر مؤظف شده بودند و طیاره را تحت محاصره قرار داده بودند اما دکترنجیب خودش وارخطا شد و ترسید که شاید ما او را بازداشت کنیم. جنرال دوستم افزود: ازین که در مسیر ورود دکتر نجیب به میدان هوایی مانعی ایجاد شده بود، من واقعا اطلاع نداشتم. . . این بندش راه فقط یک تصادف بود.
ولی جنرال عظیمی شرح دیگری به دست میدهد:
جنرال مجید روزی از فرماندهان دوستم، که عصبانیت ازچهره اش میبارید، نقشه فرار دکتر نجیب را خنثی کرده و حتی میخواست او را بازداشت کند. "عصبانیت" جنرال مجید روزی چه پیامی را میتوانست داشته باشد؟ آیا این حرکت، با آنچه جنرال دوستم میگوید، درتناقض نیست؟
درشکم" دشمن""
نجیب در پناهگاه کوچک سازمان ملل درکابل، عملا درشکم نیروهایی قرار گرفته بود که سالها با آنان جنگیده بود. حاکمیت این دشمنان با آن که به نام "دولت اسلامی" در تاریخ سیاسی افغانستان ثبت شد، اما از لحاظ ترکیب و آرایش عناصر سیاسی و نظامی خود، به هیچ وجه متجانس نبود ونقش یک "دولت اسلامی" مطابق دلخواه مدیران آن را نیز به انجام نرسانید.
دکترنجیب با برادرش شاپور احمد زی (سابق رئیس ادارهء دهم امنیت)، جنرال حیات جفسر پاسبان مخصوص و اسحق توخی دستیار خود، در حویلی کرایه شده از سوی سازمان ملل متحد زنده گی میکرد. درجمع این پناهنده گان، همسرتوخی همراه با سه فرزند شان (خالد، ولید، زلا) نیز حضور داشتند.
خوراک، پوشاک و سایر نیاز های زنده گی برای این پناه گزینان به طور کامل فراهم میشد. حتی قوطی های کنسرو ماهی از اسلام آباد پاکستان برای شان میرسید. دکتر و همراهان، از لوازم و موبل وفرنیچر دفتر سابق ملل متحد برای خود میز کار و قفسه های کتاب درست کرده بودند. آنان در همان ساختمانی اقامت داشتند که زمانی ببرک کارمل و صالح محمد زیری پس از برکناری کارمل از مسند منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق درآن جا به سرمیبردند.
احمد شاه مسعود فرمانده مرکزی دولت تحت رهبری پروفیسور ربانی که کنترول بخش های اساسی و اداری شهر را در دست داشت، اجازه داد که مادر، خواهران وسایر اقارب دکترنجیب از وی دیدن کنند. شفیقه سراج مشهور به بی بی جان خواهر امان الله خان که گویا کم و بیش با خانم فنانه نجیب (همسر نجیب) قرابت خانواده گی داشت، هر زمان میتوانست با وی ملاقات کند. علاوه بر آن، بچهء عمه دکترنجیب، هاشم پکتیانی به طور منظم باوی دیدار میکرد.
برخی مقامات نظامی حکومتی به ویژه مارشال فهیم وزیر امنیت با وی ملاقات میکردند. وسایل ماهواره، کتاب، رادیو و تلویزیون در هر اتاق گذاشته شده بود. اما خدمات تلفن دایم وجود نداشت. هرگاه لازم میشد پس از دریافت مجوزازسوی احمدشاه مسعود، تلفن ستلایت دراختیار دکتر قرار میگرفت تا با خانواده اش تماس بگیرد. تلفن از سوی دفتر ملل متحد فراهم میشد.
زنده گی روزمره:
دکتر و همراهانش تا نیمه های شب از طریق دستگاه ماهواره، تلویزیون تماشا میکردند. حداقل درسه اتاق اقامت گاه، تلویزیون و دستگاه های ویدیو موجود بود. دکتر به تماشای فیلم های قدیمی هندی علاقه ویژه یی داشت و کارمندان حفاظتی همه روزه فرمایش های او را از بازار برآورده میکردند. درین سالها دکتر نجیب به تماشای فیلم های هندی "برسات"، "مغل اعظم"، "پاکیزه" و فیلم های دلیپ کمار وراجش کهنه خودش را مشغول نگهمیداشت. اما شاپور احمدزی عمدتا به تماشای فیلمهای جدید علاقه نشان میداد.
مأموران سازمان ملل حتی به نیاز های تفننی آنان توجه میکردند. جمپر های ابرکوت و کفش های بلند کوماندویی را ازخارج کشور برای شان فراهم میکردند. دکتر گاهی چپن میپوشید و در صف نخست جماعت نمازگزاران ایستاده میشد.
دکتر نجیب و شاپور احمد زی تقریبا همیشه پنج وقت نماز را در جماعت ادا میکردند که با حضور کارمندان خدماتی و حفاظتی دفتر ملل متحد برگزار میشد. خصوصا شخص دکتر و برادرش در ماه مبارک رمضان به طور منظم در نماز تراویح وختم قرآن مجید اشتراک میکردند.
سال 1372 خورشیدی مادر دکتر در پشاور به اثر حادثهء ترافیکی جان خود را از دست داد. به همین مناسبت اجازه داده شد تا در مقر بودوباش دکتر در دفتر ملل متحد مراسم فاتحه و ختم قرآن شریف برگزار شود. درین مراسم شماری زیادی از هواداران دکتر، حتی به شمول برخی افراد مجاهدین، اقارب و رفقای حزبی دکتر شرکت کردند. خانوادهء توخی هم از پاکستان به کابل آمدند. اعضای خانواده توخی با استفاده از فرصت، همراه با دکتر نجیب درصحن اقامت گاهش به طور دسته جمعی عکس گرفتند و چندی بعد با طرح درخواست پناهنده گی و ارایهء همان عکسها به دفتر سازمان ملل درامور پناهنده گان درپاکستان موفق شدند حق پناهنده گی در کشور آلمان را حاصل کنند.
خانم جنرال احمدزی برای دیدن همسرش ازهند به کابل می آمد. چندی بعد که او حامله بود، به اثرکوشش مارشال فهیم، شرایطی فراهم شد که خانم اسحق توخی همراه با سه فرزندش، همسراحمدزی را درسفر به هندوستان همرایی کنند. این اقدام برای توخی آرامش نسبی را به وجود آورد. وی یک محافظه کار تمام عیار بود. پیش از آن نشانه هایی وجود داشت که کم کم سلامت روانی خود را از دست میداد. توخی که درآن مکان کوچک بار خانواده را نیز بردوش میکشید، درموارد بی اهمیت احساساتی میشد و عمدتا با احمدزی به مشاجره لفظی میپرداخت. او دروضعی قرار داشت که قبل از هر چیز دیگر، به بقای خودش فکرمیکرد. شاهدان محافظان دفترملل میگویند که دیدگاه ها وفشار های همسر توخی بر شخصیت وی عمیقا تأثیر میگذاشت.
مارشال فهیم سابق وزیر امنیت در دولت مجاهدین میگوید که دکتر نجیب دارای تجربه، تخصص اوپراتیفی و قدرت پیش بینی نیرومندی بود. او به هیچ کس اعتماد نداشت. خصوصا بالای حاکمیت ما که همیشه سعی میکردیم امنیت کامل او را تامین کنیم. وی در پایان هر روز، تا نیمهء شب به ورزش میپرداخت وپس ازآن شب زنده داری میکرد و تا حوالی ساعت هشت بامداد، خودش را به تلاوت قرآن، ادای نماز و یا تماشای فیلم ها سرگرم نگهمیداشت.
به گفته مارشال فهیم، نجیب به علت هراس از یک سوء قصد یا پیشگیری از یک حادثه احتمالی علیه جانش در طول شبها، این برنامه ماهرانه را تنظیم کرده بود. تازمان حضور کارمندان خدماتی وماموران ملل متحد درطول روز، وی با خیال راحت به خواب میرفت، اما حوالی عصر وقتی کارمندان ملل متحد به خانه های شان میرفتند، شب زنده داری دکتر نجیب نیز شروع میشد.
آقای فهیم میگوید: درآن سالهایی که جنگ چندین جانبه از سوی جنوب، غرب وگاهی شرق کابل به هدف سرنگونی حکومت آقای ربانی جریان داشت، در پاسخ به پیشنهاد های دکتر نجیب، به داخل پناه گاه ملل متحد میرفتم و در بارهء مسایل مهم سیاسی و نظامی، به نظریه ها و مشوره های وی گوش میدادم.
یک روز از خط اول جنگ درجنوب کابل (که گروه طالبان علیه دولت میجنگید) برگشته بودم که دکتر نجیب پیام داد که به دیدارش بروم. دکتر پس ازتعارف معمول خطاب به من گفت:
- تو درین جنگها از روی جوانی و مستی عمل میکنی. باید متوجه باشید که شکست از عقب و یا از داخل به سوی شما خواهد آمد نه از خارج جبهه. یادتان باشد که جبههء شما از محور سروبی خواهد شکست. شما خط جنگ درمیدان شهر، ریشخور، وغرب کابل را مستحکم کرده اید. جایی که خط بیافتد، شکست به آسانی نخواهد آمد اماشما از ناحیهء شرق کاملا بی دفاع هستید! از تورخم تا کابل راه تعرض به سوی شما باز است! عقب شما از کابل تا مرز پاکستان کاملا باز است. شما به این مسأله فکر کرده اید؟
مارشال فهمیم میگوید که من درجریان صحبت متوجه شدم که دکترنجیب، مخالف حضور"شورای جلال آباد" است که درآن زمان درشرق کشور به عنوان یک نیروی تقریبا خارج از دایرهء کنترول دولت عمل میکرد. دکتر نجیب بالحنی تعجب انگیز و اعتراض آمیز به من گفت:
شورای جهادی جلال آباد! یعنی چی؟ یعنی چی؟ شورای جلال آباد یعنی شورای آی، اس، آی… درموجودیت یک دولت مرکزی، شورای جلال آباد به چه معناست؟ به معنای آن است که شما درشرق از داشتن استحکامات قوی محروم هستید و روزی از همین ناحیه درهم خواهید شکست.
دکتر نجیب در ادامه سخنانش گفت:
- حضور حکمتیار در استقامت سروبی جزو پروژه خارجی است. هرگاه صاحبان پروژه تصمیم بگیرند، شما را درین مسیر از میان برمیدارند، آیا حاجی قدیر برای بقای شما وارد عمل میشود؟ اشتباه میکنید، قدیر از شما نیست. او وقتی تحت فشار قرار بگیرد، میدان را رها میکند. بعد از آن طالبان به سوی سروبی میچرخند؛ حکمتیار ازمقاومت کنار میرود وآنگاه به شدت دست پاچه خواهید شد!
مارشال فهیم میگوید وقتی موضوع سخنان دکتر نجیب را با احمدشاه مسعود درمیان گذاشتم، وی خندید وگفت:
- نظریه های رفیقت درست اند!
آقای فهیم میافزاید: روز خروج از کابل، همزمان با پیشروی جنگجویان طالبان به داخل شهر، برای دکتر نجیب پیام دادم که حرفهای تو جامهء عمل پوشید! اماوی ظاهرا با خروج اضطراری ما از کابل موافقت نداشت و تاکید کرد که شناخت شما از کوچه کوچهء کابل عمیق است و میتوانید نفرات طالبان را در هرکوچه غافلگیر کنید. اما ما اراده نداشتیم که درکوچه کوچهء کابل، جنک را ادامه بدهیم زیرا دستور نهایی خروج قوت ها ازکابل یک هفته پیش صادر شده بود.
اما نظر رئیس دولت اسلامی مجاهدین دربارهء گروه طالبان چه بود؟ استاد ربانی پس از سرازیرشدن دسته های طالبان از اسپین بولدک به سوی قندهار، در واکنش به ظهور آنان گفته بود که این یک جنبش خود جوش است. اما دکتر نجیب گفت که این حرکت خود جوش نیست. آی، اس، آی، گروه تازه دم وجدیدی را آفریده است که قبل از همه برای نابودی تمامی گروه های جهادی و رهبران شان کمربسته اند. درحالی که موج طالبانیزم قدم به قدم به سوی مرکز تقرب میکرد، هواپیما های دولت در حمایت از طالبان، به خیال این که این نیروی جدید، حزب اسلامی رقیب آشتی ناپذیر دولت را هدف گرفته است، مواضع نظامی حزب اسلامی در قندهار، غزنی و میدان وردک را بمباران میکردند. حتی به دستور استاد ربانی، بسته های بزرگ پول از طریق مولوی سخی داد فایز، قاضی زاده و مولوی جلیل الله مولوی زاده (که بعدا به طالبان پیوست) به مقامات طالبان ارسال میشد. گفته میشود که صدیق چکری نیز درکار پول رسانی به طالبان نقش داشت. گفته میشود که مبلغ شش میلیارد از مبالغ سنگین پول که باید به مقامات طالبان تحویل داده میشد، از سوی انتقال دهنده گان حیف و میل شده بود. افراد ردهء میانی طالبان پس از تسلط برکابل، حین بررسی اسناد به جا مانده از دوره استاد ربانی، با حیرتی تمام به اسنادی دست یافتند که نشان دهندهء کمک بزرگ مالی دولت ربانی به فرماندهان طالبان بود!
بربنیاد روایت مارشال فهیم، دکتر نجیب عقیده داشت که دولت اسلامی از فشار آی، آی، آی به وسیلهء فرماندهان پشتون سخت در هراس بود. او به فهمیم گفت:
من درپردهء تلویزیون دیدم که آمرصاحب حین پذیرایی از جلال الدین حقانی دست به سینه ایستاده بود. مسعود چه نیازی دارد که دربرابر یک نوکر آی، اس، آی این گونه بیایستد؟ به مسعود از جانب من بگوئید که حقانی چه کسی است که تا این حد او را جدی گرفته اید؟
آقای فهیم میگوید که درسال اول حکومت مجاهدین که ما برای دفاع از کابل در سه جناح میجنگیدیم، همزمان با تشدید جنگ داخلی میان جناح های مختلف درتاجکستان، برخی مشکلات در نواحی مرزی افغانستان و تاجکستان نیز بروز کرد که قریب بود با سربازان روسی مستقر درمرز تاجکستان درگیرشویم. آتشباری سنگین نیروهای روسی به داخل خاک افغانستان درتخارظاهرا برای جلوگیری از ورود تندوران تاجک و رخنهء قاچاقچیان مواد مخدربه آن سوی مرز آغاز شده بود. احمدشاه مسعود به مشورهء رهبران جهادی، تصمیم گرفت تا بخشی از جنگ افزار های سنگین به هدف مقابله حملات روس ها در ناحیهء استراتیژیک آی خانم جا به جا شوند. این کار ظرف چند روز انجام گرفت. ما برای آغاز یک جنگ جدید با نیروهای مرزبانی روسی آماده بودیم.
درهمین روزها اسدالله مشکوری سرگروه محافظان دکتر نجیب نزدم آمد و از سوی دکتر نجیب پیام داد که باید به دیدارش بروم. من نرفتم. نجیب با اصرارتمام دو باره از من خواست به دیدارش بروم. نجیب گفت اگر در لحظه های مرگ هم قرار داشته باشی، یک بار بیا که صحبت کنیم.
وقتی به اقامت گاه نجیب پا نهادم، او با حرارت خاصی به سخن درآمد:
به احمد شاه مسعود بگو که در وضعیت خطرناکی قرار داری. . . نشود که تحت تأثیر جو مصنوعی از سوی رهبران تحریک شوی و باردیگر درجنگ بیهوده و خطرناک با روس ها درگیر شوی. رگ اخوانی گری ات تکان نخورد که دسیسهء کلانی برای تان درست کرده اند. جنگ از چند جناح به هدف درهم کوبیدن شما آغاز میشود و شما دردفاع ازکابل تنها میمانید. پس از درگیری شما درشمال با روس ها، تعرض گسترده از سوی جنوب وشرق آغاز میشود. درجنگ با شمال هیچ کسی از شما حمایت نخواهد کرد. وعده های پرحرارتی که برای شما از سوی رهبران داده شده اند، همه اش باد هواست.
فهمیم خان میگوید: من پیام نخیب را به احمد شاه مسعود انتقال دادم. وی که یک دست خود را روی پیشانی گرفته و به حرف های من گوش میداد سرانجام گفت:
دکتر، موضوع عجیبی را متوجه شده است!
سپس احمد شاه مسعود درنشست رهبران که برای بحث درمورد آغاز حملات جوابی برضد نیروهای روسی درمرزتاجکستان برگزار شده بود، خطاب به رهبران گفت:
آغاز جنگ و تهاجم جدید علیه نیروهای روسی درشمال به مطالعه وبررسی بیشتری نیاز دارد و شما برای من وقت بدهید که درین باره حرف آخر را بزنیم!
بدین ترتیب، جنگ افزار های سنگین و انتقال نیروها به سوی شمال متوقف گشت و این مقارن روزهایی بود که "شورای هم آهنگی " به اشتراک حزب اسلامی، جنبش ملی اسلامی، حزب وحدت اسلامی به همکاری و فشار پاکستان، ایران وازبکستان به هدف سرنگونی حاکمیت تحت رهبری استاد ربانی درمراحل آخری خود رسیده بود. حوادث بعدی نشان داد که نیروهای دولتی بخش اعظم امکانات خود را در جنگ برضد روس ها درشمال به کار میگرفتند، هرگزقادر نبودند که دربرابر تهاجم گستردهء نیروهای موسوم به "شورای هم آهنگی " از کابل دفاع کند.
چراغ سبز، تیغ پنهان:
دریکی از شماره های هفته نامه کابل درسال 1374 خورشیدی خبری به نشر رسید که دکتر نجیب را به شدت ناراحت ساخت. در خبر هفته نامه از قول مولوی جلال الدین حقانی فرمانده گروه طالبان در چهارآسیاب در بیست کیلومتری کابل گفته شده بود که طالبان درنخستین دقایق پس از تصرف احتمالی کابل، دکتر نجیب را به قتل میرسانند. وقتی دکتر نجیب پس از مطالعهء گذرای عنوان صفحه نخست هفته نامه، خیلی ناراحت شد، به وسیله سید اسدالله مشکوری افسرمحافظ امنیتی دفتر ملل متحد به گرداننده گان هفته نامه پیام شفاهی ارسال کرد و گفت که این شما هستید که با نشر این گونه مطالب تحریک آمیز، مرا به کشتن میدهید.
من (نویسنده این کتاب) آن زمان مدیرمسؤول هفته نامه کابل بودم. خبر منتشره در باره قتل احتمالی نجیب از سوی جنگجویان طالبان در هفته نامه کابل، براساس سخنرانی مولوی جلال الدین حقانی در جلسه فرماندهان طالبان در شهرک چهار آسیاب تهیه شده بود. یکی از همکاران هفته نامه کابل (که به دلایلی، نامش را ذکرنمیکنم) با استفاده از یک دستگاه ضبط صوت جیبی توانسته بود صورت جلسه و سخنرانی فرمانده طالبان را ضبط کند. اما به نظرمیرسید که تماسهای دکتر با هواخواهان، اقارب وبسیاری ازشخصیت های برون مرزی که ناگهان (و به اساس انگیزه های مختلف) نسبت به موقعیت دکترنجیب متاسف بودند و برای او پیام های همدردی و همبسته گی ارسال میکردند، بیش از آن بود که دکترنجیب، زیگنال های تایید ناشده خطر را جدی بگیرد. مارشال فهیم میگوید:
- ما اطلاع داشتیم که حلقاتی مرموز به دکترپیوسته پیام میدادند که دردفتر ملل متحد هیچ خطری ترا تهدید نمیکند. تو در تعاملات بعدی بازهم به حیث رهبر کشور مطرح خواهی بود. دکتراگر درظاهر امربا من صمیمیت نشان میداد؛ اما به جای آن که از تهدید های احتمالی ازسوی حلقات طالبان ویا عناصر دیگر هراسان باشد، بیشتر نسبت به ما بی اعتماد بود.
خانم فتانه همسردکتر نجیب به تاریخ 27 سپتامبر ساعت چهار نیم پس از ظهر (چهار میزان 1375 خورشیدی) یک روز قبل از ورود طالبان به کابل درتماس تلفنی با نجیب، او را از هرگونه حادثه وخطر احتمالی به جان او اطمینان داد و گفت:
از هر سو برای ما پیام داده اند که از دفتر ملل متحد خارج نشوی و امنیت وهمراهانت به طور کامل تأمین خواهد شد.
سرانجام ساعات تعیین کننده فرارسیدند.
در پایان روز پنجم میزان 1375 خورشیدی که دسته های جنگجوی طالبان از سه جهت به خاطر تصرف کابل پیشروی شان را شدت بخشیدند، قوای دولتی عقب نشینی از کابل را آغاز کرده بود. مارشال فهیم میگوید:
- احمدشاه مسعود در مخابره بالای من صدا زد که به اطلاع دکتر برسانید که نیروهای دولتی ازکابل خارج میشوند و اگر مصلحت میدانی، اقامت گاه ملل متحد را رها کن و همراه با ما به سوی شمال حرکت کن!
من سه تن از افراد خود هریک، دکترجلال، عتیق، دکترگلبدین ومصباح را نزد دکتر اعزام کردم وپیام احمدشاه مسعود را برایش ابلاغ کردند. اما دکترضمن ابرازتشکر به هیات اعزامی من گفت که وی ترجیح میدهد همین جا بماند.
اسدالله مشکوری که هیات اعزامی را همراهی میکرد، میگوید: به دکتر گفتم که وضعیت به سرعت درحال تغییر است وخطرات احتمالی درپایتخت رونما خواهد شد. پس شما بهتر است از پناهگاه ملل متحد بیرون بیایید و به سوی شمال حرکت کنید. نجیب لبخند بر لب آورد و به شوخی گفت:
برادر! دیگران مثل شما مجاهدین نیستند که حتی به حریم ملل متحد داخل شوند!
مارشال فهیم میگوید که دکترنجیب هرچند از پناه گاه ملل متحد خارج نشد اما به عنوان آخرین خواهش ازمن مطالبه که تا رسیدن مقامات و مسؤولان طالبان به شهرکابل، شش تن از محافظان مخصوص خود را وظیفه بدهم که دربرابر خطرات احتمالی از جانب بعضی حلقات وگروه ها ازوی حفاظت کنند. وی گفت:
- شش نفر را به حفاظت من روان کن … اگر تا فردا زنده ماندم، حق رفیقی را ادا خواهم کرد. این سخن دکتر نجیب ضمن آن که مرا در یک حالت عاطفی فروبرد، مایهء تعجب من نیز شد. با خود فکرکردم که بدون شک حلقات مرموزی او را درطی چند سال اخیر متقاعد کرده اند که ترا دو باره بر صحنه قدرت خواهیم آورد. اما وی چرا این گونه سخن گفت؟ آیا از یک خطر بالقوه به نحوی آگاه بود؟ درآن صورت چرا پیشنهاد ما را برای رفتن به پنجشیر نایده گرفت؟ من شش تن ازافراد دست چین شدهء امنیتی را به سرپرستی حبیب به دفتر ملل متحد اعزام کردم. این افراد ساعاتی پس از دخول دسته های جنگی طالبان به شهر، آنجا راترک کرده بودند.
آقای فهیم یاد آور میشود که احمدشاه مسعود برای باردوم نیزدر تماس مخابره بی سیم از ارتفاعات کوه های صافی، مسأله خروج دکترنجیب ازکابل را مطرح کرد؛ اما دکتر پوزش خواست و از رفتن به سوی شمال امتناع کرد.
بنا به توضیح اسدالله مشکوری، دکترنجیب پیوسته تاکید میکرد که خروج از دفترسازمان ملل به صلاح سرنوشت وی نیست و بهتراست به جای بیرق کهنه سازمان ملل متحد بر فراز دفتر نماینده گی که با گذشت ایام رنگ باخته بود، یک بیرق جدید که از دور قابل رؤیت باشد، برافراشته شود. وی تکیه کلام همیشه گی خود را تکرار کرد که:
- مار گزیده از ریسمان دراز میترسد. همین جا برای من بهتر است.
اما محمد اسحق توخی دستیار دکتر نجیب که خود شاهد صحنهء گفت وگوی افراد اعزامی قسیم فهیم با دکتر نجیب بوده، میگوید که دکتر نجیب درقدم اول، به دلیل این که افراد فهیم هیچ سند ومدرکی که وابسته گی آنان به فهیم را ثابت کند، در دسترس نداشتند، از پذیرش دعوت آنان امتناع کرد. دکتر گفت که باید خود فهیم خان پیام احمدشاه مسعود را به من ابلاغ کند.
اما به نظر میرسید که دکتر وهمراهانش قبلا در باره این که هرگز از دفتر ملل متحد خارج نخواهند شد، فیصله نهایی را انجام داده بودند. آقای توخی به نقل از دکتر نجیب میافزاید:
اگر رهبران دولتی نسبت به سرنوشت من به عنوان یک پناهنده سیاسی احساس مسؤولیتی از خود نشان میدادند، به تقاضای آقای گولد وین معاون سرمنشی ملل متحد به هدف خروج مصؤون من و همراهانم از افغانستان، پاسخ مثبت میدادند.
توخی میگوید که پس از تصرف شهر جلال آباد از سوی طالبان، آقای گولد وین وارد کابل شد واز سران حکومت مجاهدین تقاضا کرد که اجازه دهند تا دکترنجیب وهمراهانش با استفاده از هواپیما به یک کشور دیگری پرواز کنند.
امان الله یکی از کارمندان ملل میگوید:
دکتر نجیب درواکنش به دعوت احمدشاه مسعود و قسیم فهیم اظهار داشت که من رئیس جمهور کشور بودم و حالا میخواهم بالاثر تضمین محکم ازین جا بیرون بروم.
اسدالله مشکوری افسر محافظ پناهگاه دکتر نجیب میگوید که قسیم فهیم در آخرین ساعات روز ورود طالبان به کابل، سه تن از افراد خود را به دفتر نماینده گی ملل متحد اعزام کرده بود که ظاهرا به کارمندان حفاظتی امنیت مستقر درین دفتر، در مورد تحویل دهی اسلحه و نحوه مقابله با حادثه غیر قابل پیش بینی هدایت میدادند. .
یکی ازین افراد به اسدالله مشکوری میگوید:
- شما تا حال همین جا باقی مانده اید؟ دیگران همه در پنجشیر رسیده اند!
اما حوالی شش عصر، فهیم خان هنوز در دفتر خود در اداره امنیت ملی حضور داشت. وی به اسدالله مشکوری افسر محافظ دفتر ملل ماموریت میدهد که از دکتر نجیب خواهش کنید که به حیث یک هموطن ویک افغان، با ما به پنجشیر برود. فهیم خان گفت به دکتر بگویید که به زودی خلای قدرت به وجود میاید و ما از ترس یک حادثه احتمالی علیه جان شما، خواهشمندیم که ازین جا بیرون بیایید. با ما بیایید و درآینده نگویید که ما به هنگام ترک کابل با شما نامردی کردیم!
اسدالله مشکوری میگوید که شاپور احمدزی که دریشی تازه به تن داشت و موزه های نو به پا کرده بود، درادامه سخنان دکتر نجیب به من گفت:
مشکوری صاحب، گمان نکنید که ما از بیخ بته هستیم! امریکایی ها از داکتر صاحب نجیب پشتیبانی میکنند!
لحن ثابت احمدزی به طور آشکاری حاکی از فقدان احساس خطر و نگرانی بود. مشکوری میافزاید: حتی احمدزی در اثبات گفته هایش تا آن جا پیش رفت که به یکی از افراد محافظ چنین توصیه کرد:
- تو هم لازم نیست به پنجشیر بروی. . . اطمینان داشته باش. . . نهایتا دو روز حوصله کنید، مشکل به زودی حل میشود!
یک ساعت بعد واحد های پیشرو طالبان به قلعهء زمان خان در سه کیلومتری دفتر سازمان ملل رسیدند. از ساعت هفت شب به بعد، درکابل به طور کامل خلاء قدرت به وجود آمد.
درین حال گروهی از هواخواهان و اقارب دکتر نجیب به شمول ستارخان یکی از فرماندهان گارد سابق ریاست جمهوری که از اقارب دکترنیز بود، در اقامت گاه دکتر ظاهر شدند تا او را با خود ببرند و یا برای حفاظت از جان وی تدابیری اتخاذ کنند. اما معلوم نیست که آیا این افراد درانجام مأموریت شان ناکام ماندند و یا این که دکتر نجیب و همراهانش حاضر به خروج از دفتر ملل متحد نشدند؟
از ساعت هفت تا ساعت دوازده شب، به مدت پنج ساعت خلاء قدرت به میان آمد. کمی زود تر از تاریکی شب، نخستین دسته های تعرضی طالبان به شهر وارد شدند. یک گروه سه نفری مسلح به دفتر سازمان ملل جایی که دکتر نجیب و همراهانش درآن ساکن بودند، ظاهر شدند.
به نظر میرسید که این افراد کاملا براساس برنامه ریزی قبلی، یک راست خود را به دفتر ملل متحد رسانیده بودند. محافظان اقامت گاه دکتر میگویند که این افراد هرچند ریش های دراز داشتند و دستار به سر زده بودند و به زبان پشتو صحبت میکردند، اما به نفرات عادی طالبان شباهتی نداشتند.
شاهدان صحنه میگویند که نجیب در اولین برخورد، تمامی آنان را شناخت وتا آخر با لحنی خودمانی با آنان صحبت میکرد.
این گروه شخصی را از مکروریان سوم با خود آورده بودند که ظاهرا از دوستان و آشنایان دکتر نجیب بود. دکتر نجیب از دیدن وی خرسند شد و با وی به شیوهء دوست نزدیک بغل کشی کرد و او را "داکترصاحب" خطاب کرد. شخص تازه وارد ریش تراشیده داشت و پیراهن و تنبان وواسکت نظیف بر تن داشت. انگشت دستش با یک انگشتر نسبتا درشت طلا آذین یافته بود. دکتر همراه با سه نفر از طالبان به درون حویلی رفتند و نیم ساعت به صحبت مشغول بودند. فضای صحبت ظاهر گرم بود و هیچ نشانه یی از یک تشنج آنی در چهره های شان مشهود نبود. هنگام خدا حافظی، دکتر نجیب آنها را تا دم در مشایعت کرد.
اما نفرات طالبان سوار به موتر ها ساعت دو بجه پس از نیمه دو باره سررسیدند و برای گفت و گو با دکتر وارد حویلی ملل متحد شدند. بعد از خاتمه صحبت، دکتر نجیب تا دم در آن ها را همراهی کرد. هنوز موتر حرکت نکرده بود که دکترنجیب به یکی ازمخاطبان پیوسته میگفت:
. . . جانه! ته خو زما خبره واوره!. . . ته خود زما خبره واوره!
درین حال یکی از طالبان گفت:
. - مشر ما (کلان ما) در ارگ است و میخواهد شما را ببیند
دکتر نجیب پاسخ آنی به مخاطب نداد اما اصرار طرف مقابل ادامه یافت. این لحظاتی بود که دکتر با مهمانانش چند قدم از حریم قانونی دفتر ملل بیرون شده و آرام آرام به اتفاق افراد طالبان به سوی در خروجی گام برمیداشت. این حرکت با رفتاراحتیاط آمیز قبلی دکتر که هیچگاه از حیاط دفتر ملل متحد پا به بیرون نمیگذاشت، واضحا تفاوت داشت. دروازه خروجی باز بود و دو سه موتر کنار جاده پارک شده و علی الظاهر منتظر ورود آنان بودند. فضای صحبت ها تنش آلود شده میرفت اما اصرار و استدلال طالبان به دکتر نجیب برای رفتن به ارگ، کم کم تاثیر خود را نشان میداد. دکتر در یک حالتی که هر لحظه فرصت را از دست میداد، به سوی دروازه موتر طالبان که قبلا باز شده بود، قدم برمیداشت. درین اثنا جفسر بادیگارد دکتر به سوی طالبان وموتر نزدیک شد و خواهش کرد که او را هم اجازه دهند که دکتر نجیب را تا ارگ همراهی کند و او را تنها نگذارد. همین که دکتر را بدون مقاومت و درگیری به داخل موترکشانیدند، خشونت نفرات طالبان درچهره های شان هویدا گشت و جفسر را با خشونت وکوبیدن با لگد از خود دور کردند. قبل ازآن که موتر ها به حرکت درآیند، صحبت نجیب با افراد طالبان درداخل کابین، به مرز کشمکش رسیده بود و صدای دکتر شنیده میشد که نام مخاطب خود را پیوسته برزبان می آورد:
". . . . جانه! ته خود زما خبره واوره. . . ته خود زما خبره واوره!
موتر ها به حرکت درآمدند.
اسحق توخی دستیاردکتر نجیب که تا آخرین لحظه درکنار دکترنجیب بود، درین باره چنین حکایت میکند:
طالبان گفتند که مقامات آن گروه امر کرده اند که شما را به ارگ ببریم. نجیب گفت که شما باید از مقامات سازمان ملل متحد اجازه بگیرید. طالبان گفتند که شما را به زور میبریم و او را با خود به سوی موتربردند. ساعت چهار صبح دو باره آمدند وبه شاپور احمدزی گفتند که برادرشما، دکترنجیب شما را به ارگ خواسته است. شاپور با آن ها رفت.
گزارش دیگری حاکیست که ظاهرا تنگی جا در داخل موتر داتسن سبب شد که طالبان از پیوستن جنرال حیات جفسر به جمع خود جلوگیری کنند.
جفسربا نا امیدی واضطراب به سوی توخی و شاپور احمدزی برگشت. در لحظات خاموش، موجی از وحشت از یک حادثه یی نامیمون چهره های شان رافرا گرفت. شاپور غرق در دهشتی غیر قابل توضیح، پیوسته سگرت میکشید و در حویلی دفتر خاموشانه به قدم زدن پرداخت.
محافظان اقامت گاه تأیید میکنند که ساعت چهار صبح ناگهان دو باره صدای در به گوش رسید و نفرات طالبان باردیگر از در ورودی به داخل حویلی دفتر سازمان ملل متحد گذشتند و از شاپور احمدزی دعوت کردند که با برادرش (دکتر نجیب) درارگ ریاست جمهوری همراه شود. احمد زی که از لحاظ روانی کاملا آماده پیوستن به دکتر بود، درعالم بی خبری دعوت طالبان را با اشتیاق پذیرفت و با گامهای تندی به درون موتر داتسن فرو رفت.
رفتن احمدزی نیز گره از معمای ذهنی جفسر و توخی نگشود. سوال این بود که بر سر دکتر و برادرش چه خواهد آمد؟
چند مأمور خدماتی ملل متحد که از غیابت دکتر نجیب و برادرش سراسیمه شده بودند، کنار در ورودی انتظار میکشیدند اما به جای عبور موتر های طالبان ویا نزدیک شدن کدام موتر دیگری که خبر از سرنوشت آن دو بیاورد، صدای ارابهء کراچی های پر از سبزیجات و ترکاری که از مناطق یکه توت و قابل بای به سوی مارکیت درمرکز شهر روان بودند، به گوش رسید. صاحبان کراچی های دو ارابه و چهار ارابه که عمدتا به وسیله الاغ کشیده میشدند، به هنگام عبوراز چهار راهی آریانا در تاریکی گرگ ومیش شبانه متوجه شده بودند که از جایگاه سمنتی ترافیک در حاشیه چهارراهی آریانا، کسانی یا چیزهایی را به وسیله طناب آویزان کرده اند! کراچی داران هنگام گذر از کنار دفتر ملل متحد به مأموران حکایت میکنند که در چهار راهی آریانا دو نفر را از طناب آویخته اند.
مأموران نا باورانه، فاصلهء نیم کیلومتری بین دفتر ملل متحد و چهارراهی آریانا را با شتاب طی میکنند و درحاشیهء چهارراهی، چشم شان به اجساد دو مردی میافتد که به وسیلهء طناب از حلقوم اتاقک بلند ایستگاه ترافیکی به دار آویخته شده اند! وقتی نزدیک تر میروند، وحشت سراپای شان را فرامیگیرد. دکترنجیب و شاپور احمدزی!
گفته میشود که موتر داتسن حامل طالبان و شاپور احمدزی بی درنگ دم جایگاه ترافیک چهارراهی آریانا متوقف شده و شاپور را از موتر پیاده میکنند. شاپور ناگهان چشمش به پیکر آویخته برادرش میافتد. قبل از آن که حلقهء دار گلویش را قالب بگیرد، قلبش از حرکت باز می ایستد و روی سرک میغلتد. اما طالبان از دو بازویش میگیرند و جسد بی جان او را روی بادی موتر داتسن بلند نگمیدارند و دومین حلقه دار را به گردنش میاندازند و داتسن به شدت از زیرپایش درمیرود.
وقتی توخی وجفسر از زبان مأموران ملل متحد، خبر اعدام نجیب و برادرش را میشنوند، وحشت زده، راه فرار میجویند و مأموران ملل نیز شبانگاه امکاناتی را فراهم میکنند و جفسر و توخی را از راه دیوار عقبی دفتر ملل متحد فرار میدهند تا درجایی مخفی شوند.
بامداد شش میزان هنوز خبر مرگ دکتر نجیب انتشار نیافته بود که رادیو صدای امریکا خبر داد که دکتر نجیب رئیس جمهور سابق از سوی یک گروه از افراد طالبان ازپناه گاهش در دفتر سازمان ملل متحد بیرون کشیده شده و به ارگ ریاست جمهوری منتقل گردیده است. درخبر رادیو گفته شدکه ممکن است دکتر نجیب از سوی رهبری طالبان به حیث صدراعظم افغانستان انتخاب شود.
روایت دیگر این است که نجیب در فاصلهء دفتر ملل متحد تا چهار راهی آریانا (حدود کمتریک کیلومتر) درداخل موتر با نفرات طالبان مشت و یخن بوده و افراد طالب از دو سو و عقب او را پیوسته با قنداق تفنگ میکوبیدند. تا رسیدن موتر به چهارراهی، یکی از طالبان با ضربهء برچه، بازویش را به شدت زخمی کرده و سپس چند طالب که در عقب پیکپ فولادی رنگ سوار بودند، با ضرب گلوله او را از پا درآورد اند. گفته میشود که جسد نجیب ابتداء کنار سرک رها شده و سپس او را با طناب حلق آویز میکنند.
برخی به این عقیده اند که دکتر نجیب به استفاده از زور به ارگ ریاست جمهوری انتقال یافت. الف- م که درآن زمان در دفتر فرهنگی امریکا درشهر پشاور مشغول کار بود، این موضوع را تایید میکند. آقای الف – م میگوید که امان الله یکی از کارمندان ملل متحد که پس از تسلط طالبان بر کابل، برای دریافت حق پناهنده گی به یکی از کشور های خارجی تلاش میکرد، درمحضر کارمندان دفتر فرهنگی ازین راز پرده برداشت. وی جریان برخورد طالبان با دکترنجیب را چنین روایت کرد:
- وقتی مسؤولان دفتر ملل مطلع شدند که نفرات طالبان دکترنجیب را به ارگ ریاست جمهوری برده اند، بلافاصله به سوی ارگ شتافتیم تا اطلاع حاصل کنیم که بر سر دکتر چه آمده است؟ چند طالب که در نزدیکی در ورودی قصر سلام خانه ایستاده بودند، به ما گفتند که هیچ یک از سران طالبان درارگ حضور ندارند. سران وقوماندانان تا کنون به شهر وارد نشده اند. امان الله میگوید که روز بعد موفق شدم تا با یکی از آشپزهای ارگ که همان شب شاهد صحنه انتقال نجیب به ارگ بوده، گفت وگوکنم. آشپز ارگ که (تاکنون نام وی افشا نشده) گفته است که طالبان سوار بر دو موتر، دکتر نجیب را به داخل ارگ آوردند ونا رسیده به ساختمان های اصلی کاخ، به سوی سربازخانه های منزل اول متصل به ساختمان اصلی دور خوردند ونجیب را بسیار با حرمت و آرامش به آنجا هدایت کردند. اما نیم ساعت بعد، از داخل سربازخانه سروصدا و سخنان خشونت آمیز به گوش رسید. لحظاتی بعد، چند طالب، نجیب را به زور و فشار به سوی سرک بیرون ساختمان اصلی ارگ درنزدیکی کاخ سلام خانه کشانیدند. درحالی که نجیب با لحنی استدعا آمیز با مخاطبان خود سخن میگفت، طالبان با کلماتی خشن وتکان دادن تفنگ او را توهین میکردند. ناگهان دو تن از طالبان حلقه طنابی را به گردن دکترنجیب انداختند و دو تن دیگر قنداق های کلاشینکوف را با سرعت به سر وبدن وی میکوفتند و آخرکار دستهای او را به عقب تاباندند. یک تن دیگر، که تا این لحظه سر دیگر طناب را به بوکسل عقبی داتسن گره کرده بود، کمر راست کرد وبه داتس علامت داد که حرکت کند. داتسن با شدت از جا کنده شد و پیکر طناب پیچ دکتر را با خود کشید و از در خروجی خارج شد. ما نفهمیدیم که داتسن کجا رفت اما صبح فردای آن شب خبر شدیم که نجیب را همراه با برادرش درچهارراهی آریانا به دارزده اند.
حدس وقیاس های غالب درمیان مردم این است که برخی مقامات پاکستانی به عنوان دشمنان دیرین نجیب (نصیرالله بابر وزیر داخلهء حکومت بی نظیر بوتو، ملقب به " پدرطالبان"، جنرال حمیدگل سابق رئیس سازمان استخبارات ارتش پاکستان) به عنوان مجریان اصلی قتل دکتر نجیب درکابل حاضر بوده اند. بشیر بیژن معاون حزب کنگره ملی میگوید:
صبح همان روزی که نجیب را در کابل به دارآویختند، من عازم پشاور میشدم که درمسیر جادهء ماهی پر، موتر های حامل افسران پاکستانی را دیدم که به سوی کابل روان بودند. چشمم به جنرال حمیدگل افتاد که ازموتر پاکستانی پیاده شده و کنار جاده با کسی صحبت میکرد. اما از حضور نصیرالله بابر درکابل، گزارش معتبر در دست نیست. پژوهشگران شوروی در کتاب "افغانستان و موقعیت جئوپولیتیک" مدعی شده اند شخص جنرال اسلم بیگ رئیس پیشین ستاد ارتش پاکستان درنخستین شب ورود طالبان بر کابل به همرایی برادرش و یک گروه از افراد ویژه طالبان درارگ ریاست جمهوری کابل ظاهر شد وسندی را برای نجیب پیشکش کرد که در پای آن امضاء کند. گویا متن کوتاهی درسند مزبور مرقوم شده بود که از سوی نجیب، معاهده تاریخی دیورند به رسمیت شناخته میشد. اما نجیب با تمام قدرت به سوی یکی از حضار یورش برد و اسلحه وی را گرفت و بلافاصله به تیراندازی پرداخت. درگزارش آمده است که درنتیجه تیراندازی نجیب، برادرجنرال اسلم بیگ به شدت مجروح شد پس از آن نجیب را تحت شکنجه قرار دادند که جان خود را از دست داد. در تأیید این روایت هیچ سندی ارائه نشده است.
تا کنون هیچ طالبی پیدا نشده است که پرده از راز قتل دکترنجیب بردارد. اما سران طالبان دربرابر عمل انجام شده قرار گرفتند. آنها به تاریخ هفت میزان 1357 خورشیدی، تحت فشار افکار عامه، از اعدام دکترنجیب دفاع کردند. شورای علمای طالبان به هدف کاستن از احساس وحشتی که درنخستین ساعات ورود طالبان درمیان مردم پدیدار شده بود، اعلام کرد که فیصلهء اعدام نجیب به وسیله این شورا صادر شده است. درحالی که نجیب درساعاتی اعدام شد که هیچ یک از سران طالبان درکابل نبودند وتا امروز هم ثابت نشده است که قاتلان نجیب درین باره با سران طالبان مشورتی انجام داده باشند. بسیاری از سران طالبان به تاریخ پنج میزان 1375 درمورد سقوط کابل و این که کدام گروه های طالبان به شهر وارد شده اند، دربی خبری به سرمیبردند. به عنوان مثال، الف – م کارمند پیشین سفارت فرهنگی امریکا درپشاور میگوید که پس از اعلام اعضای شورای رهبری طالبان درکابل، من با ملاربانی رئیس شورای رهبری کابل از طریق تلفن درتماس شدم. اما ملاربانی درقصرجلال آباد بود و به طورقطع ازین فیصله اطلاع نداشت!
درین حال شماری از ناظران مدعی اند که در شب ورود طالبان به کابل، جنرال شهنواز تنی وزیر دفاع سابق که پس از سازماندهی کودتای ناکام علیه دولت دکتر نجیب درسال 1369خورشیدی به پاکستان پناهنده شده بود، نخستین کسی بود که وارد ارگ ریاست جمهوری شده و هواداران خود را دنبال دکتر نجیب اعزام کرده بود. هرچند نحوهء کشتن دکتر نجیب به گونه یی که اتفاق افتاد از مدتها پیش سازماندهی شده بود، حضور احتمالی شهنواز تنی درآن شب آن هم در کاخ ریاست جمهوری تا کنون ازسوی هیچ منبع طالب ویا غیر طالب تایید نشده است. من (نویسنده) که درنخستین ساعات شش میزان برای دیدن پیکرهای نجیب و برادرش رفته بودم، افراسیاب ختک از رهبران نشنل عوامی پارتی پاکستان را دیدم که در بیست قدمی اجساد ایستاده بود. او درآن روز درکابل چه میکرد؟ سه سال بعد درپشاور، وقتی از وی خواستم درخصوص قتل دکتر نجیب اطلاعاتی را دراختیار من بگذارد، گفت: سخن گفتن درین باره هنوز وقت است!
وحید مژده نویسنده کتاب "افغانستان، پنج سال سلطه طالبان" که خود به مدت پنج سال دروزارت خارجه طالبان مشغول کاربود، فهرستی بیست و سه نفر از افسران وفادار به شهنواز تنی را که در سال های حاکمیت طالبان درکرسی های حساس نظامی، تحت نام "ملا" اجرای وظیفه میکردند، به شرح زیر معرفی کرده است:
در دوران دکترنجیب محمدظاهر "سوله مل" معاون وزیردفاع
غلام جیلانی قوماندان قوای هوایی و مدافعه هوایی
محمدعیسی معاون قوماندان قوای هوایی ومدافعه هوایی
شیرآقا سرانجنیر غند 322 قوای هوایی
عبدالرحمن سرانجنیر قوای هوایی
خان محمد پیژندوال وزارت دفاع وعضو کمیسیون تشکیلات
دگروال شفق رئیس اداری وزارت دفاع
شیرمحمد کریمی رئیس تشکیلات وزارت دفاع
تورن جنرال مصباح الله آمر میدان هوایی کابل
محمدهاشم عضو کمیسیون تشیکلات
فدا محمد تنی رئیس ارکان ریاست انجنیری
زلمی دلاور زاده قوماندان مرکز تعلیمی وزارت احتساب
نصیراحمد معاون تخنیک مرکز تعلیمی وزارت احتساب
کریم مدیر اسناد وارتباط مرکز تعلیمی وزارت احتساب
عبدالغنی معاون وزارت احتساب
عبدالعزیر ولد کومیدان آمر تخنیک قول اردوی نمبر یک
عبدالعزیز آمر پیژند قول اردوی مرکزی
فاروق آمرلوژستیک
سرور آمر دیپوی لوژستیک قول اردوی مرکزی
نواز خان پسر خاله شهنواز تنی سرمشاور وزارت احتساب
آدم خان سرپرست اداره دوازده احتساب
) حامد رئیس اسناد وارتباط وزارت احتساب (سابق منشی کمیته ولایتی قندهار
عبدالغنی کوهی رئیس لوژستیک قوای هوایی و مدافعه هوایی
این افسران پس از فرار شهنواز تنی به پاکستان با حلقات استخباراتی آن کشور به همکاری پرداختند وپا به پای ماشین جنگی طالبان به کابل آمدند. تانکیست ها، پیلوت ها و کادر های مجرب جنگی طالبان دراستفاده از جنگ افزارهای پیچیده موشکی عمدتا همین افراد بودند.
من (نویسنده) دراواخر 1372 اطلاع حاصل کردم که دکتر نجیب سرگرم نوشتن کتاب خاطرات خود است. مشکوری میگوید که کتاب خاطرات وی به وسیلهء توخی به رشتهء تحریردرمی آمد. اکنون کسی نمیداند که کار کتاب خاطرات به کجا کشید واکنون نزد چه کسی است؟ خانم فتانه میگوید که پس از قتل همسرش، مسؤولان دفتر سازمان ملل متحد درکابل، بکس حاوی لوازم شخصی دکتر را به وی تحویل دادند اما قفل بکس شکسته شده و درمیان لوازم خرد وکوچک شخصی دکتر، به غیر ازچند یادداشت، از کتاب خاطرات خبری نبود. وی میگوید که مأموران سازمان ملل در برابر اعتراض وی فقط پاسخ دادند که این بکس درجریان رفت وآمد نفرات طالبان شکسته شده است.
کارمندان امنیتی اقامت گاه دکتر عقیده دارند که کتاب خاطرات وی که درگیرندهء اسناد و مدارک مهم درخصوص حوادث سیاسی دو دهه درکشور بود، هنگام فرار از دفتر ملل متحد به وسیلهء توخی به پاکستان منتقل شده است. این موضوع هیچ گاه از سوی توخی و یا جفسر تأیید نشده و اظهارات توخی پس از فرار، تقریبا آمیخته با ابهام، رمز و احتیاط بوده است. سخنان توخی چندان روتهء منطقی ندارند. او میتواند به عنوان کسی آخرین بار نفرات طالبان را به هنگام بردن نجیب به خارج از اقامت گاه شاهد بوده است، سرنخ این معما را به دست دهد.
امان الله مأمورسابق ملل متحد درسال 1996 به مأموران دفتر فرهنگی امریکا درپشاور گفت که طالبان وقتی برای بار دوم به دفتر ملل وارد شدند، قبل از بردن دکتر نجیب، اتاق او را با دقتی سخت گیرانه مورد تفتیش و تلاشی قرار دادند. با این اوصاف، گمان میرود که کتاب خاطرات، یا نزد پاینده (مسؤول ترانسپورت ملل متحد) است یا کدام یکی دیگر از مسؤولان ملل متحد آن را دراختیار خود دارند. نتیجه گیری منطقی آن است که کتاب خاطرات نزد همان کسانی است که نجیب را از اقامت گاه بیرون کردند وکشتند و رد پای شان به جایی ختم میشود که از همان جا آمده بودند و سپس به همان جا رفته اند.
وحید مژده عقیده دارد که دکتر نجیب بدون شک براساس برنامه مشترک سازمان استخبارات پاکستان (آی، اس، آی) به هلاکت رسید. آقای مژده میگوید که بسیاری از طالبان داتسن سوار به هنگام دخول به داخل شهر کابل، با جاده ها و مناطق مختلف شهر آشنایی نداشتند. این گروه که درواقع "خط شکنان" جنگ بودند، درفاصله نماز عصر وشام از جهات قلعه زمان خان و هودخیل وارد شهر شدند. آنان با هررهگذر و ترافیک ها که رو به رو میشدند سوال میکردند که این جا کجاست؟ این گروه ها ظاهرا ساختمان های وزارت ها را جستجو میکردند تا به آن جا ها داخل شوند. چنان که ملا خاکسار یکی از سران طالبان به گمان این که به وزارت خارجه میرود، از روی اشتباه به وزارت پلان داخل شده بود. رادیوی کابل پس از ورود طالبان همچنان فعال بود. از لحظه ورود طالبان به ساختمان رادیو و تلویزیون، رادیوی کابل پخش برنامه های عادی خود را قطع کرد و به جای آن به انتشار اعلان های مفقودی افراد طالبان آغاز کرد. معلوم میشد که عده یی از نفرات طالبان به هنگام دخول درشهر راه خود را گم کرده و سعی داشتند افراد گم شدهء شان از طریق رادیو پیدا کنند.
افراد آشنا به کوچه پسکوچه ها، وزارت ها وقرارگاه های نظامی حوالی نیمه شب به شهر رسیدند. ورود طالبان، چنان ناگهانی، زودهنگام و غافلگیرانه بود که حتی بعضی ازسران دولت ازجمله نجیب الله لفرایی وزیرخارجه حکومت استاد ربانی از عقب نشینی دولت ربانی و انتقال سازوبرگ جنگی اطلاع حاصل نکرده بود. وحید مژده میگوید که نجیب الله لفرایی زمانی از دخول دسته های طالبان به شهر آگاه شد که با خیال راحت سرگرم بازی پینگ پانگ در وزارت خارجه بود!
گروهی که شب پنج میزان مستقیم به پناه گاه دکتر نجیب دردفترملل متحد وارد شدند، افراد خاص شهنواز تنی وابسته به جناح خلق حزب دموکراتیک خلق بودند که کاملا با گوشه و کنار شهر آشنایی داشتند.
دکتر محمد حیدر صفا ننگرهاری وابسته به جناج پرچم حزب دموکراتیک خلق که درسال های حاکمیت طالبان درکابل، سروکارش با مقام های طالبان افتاده وموضوع قتل دکترنجیب را از نزدیک دنبال کرده است، اسرار جدیدی را به نقل از قدیرپسر جنرال آصف شوردرباره عامل اصلی قتل دکترنجیب فاش میکند. جنرال آصف شوراز دستیاران ارشد شهنواز تنی درقرارگاه ستردرستیز وزارت دفاع بود که پس از فرارتنی به بگرام سپس به پاکستان، درجریان هجوم نیروهای تحت فرماندهی جلال رزمنده رئیس اداره پنجم امنیت دولتی برکاخ دارالامان (قرارگاه رهبران نظامی هوادار تنی) به هلاکت رسید. دکتر ننگرهاری از زبان قدیر چنین روایت میکند:
صبح روز جمعه شش میزان، غرزی خواخوژی افسر خلقی درحالی که اسلحه کله کوف دردست داشت، زنگ دروازهء خانه ما (بلاک 108 اپارتمان 13، مکروریان سوم) را به صدا درآورد.
وقتی در را گشودم، غرزی با چهره یی برافروخته یی به من نوید داد که:
- نجیب، قاتل پدرت را کشتیم!
دکترننگرهاری میگوید: همراه با قدیر به چهارراهی آریانا رفتیم. قدیربا دیدن پیکره های آویخته نجیب و برادرش، با لحنی راضی وخوشحال گفت: چه کار خوبی شد!
دکتر ننگرهاری نیز حضورهمزمان طالبان و افراسیاب ختک درکابل را تأیید میکند اما وی میگوید که افراسیاب ختک به منظورمیانجیگری میان هوادارن قتل نجیب و کسانی که مخالف قتل وی بودند، به کابل شتافته بود. ننگرهاری همچنان مدعی است که درکارقتل نجیب یک جنرال امریکایی به نام ایکل نیز نقش داشته است. وی ظاهرا دربارهء هویت جنرال امریکایی اطلاعات چندانی ندارد وهیچ مدرکی هم درین باره ارائه نشده است.
غرزی خواخوژی کیست؟
غرزی خواخوژی درسال های اول حاکمیت طالبان، به اسم مستعار حاجی محمد، رئیس عمومی اوپراتیفی استخبارات طالبان بود. گفته میشود که وی درزمان حکومت مجاهدین به وسیله یک دگروال اهل ولایت وردک به اسلام آباد برده شد. غرزی دراسلام آباد نسبت به تنی ابراز وفاداری زیادی از خود نشان داد وبه حیث دستیار تنی برگزیده شد. وی از همان ابتداء به حیث عضو ارشد این گروه به کابل آمد. عرزی ظاهرا به دلیل مخالفت با شهنواز تنی که دراداره طالبان ازنفوذ تعیین کننده یی برخوردار بود، از وظیفه اش برکنار شد و به زندان افتاد. شرح این ماجرا به نقل از دکترننگرهاری چنین است:
روزی دریک مراسم جنازه درشهر جلال آباد تنی و غرزی حضورمییابند. غرزی با توجه به موقعیتی که داشت، درحضور تنی بر صدر مجلس جا میگیرد. تنی ازین حرکت عمدی به سختی عصبانی میشود. پس از چندی دراثر تلاش شهنواز تنی، غرزی به زندان میافتد. جزئیات ماجرا به درستی روشن نشده است. اما دکتر ننگرهاری روایت میکند که غرزی حین تحقیقات درزندان ادعا کرده بود که رتبه ودرجهء وی درسازمان آی، اس، آی به هیچ وجه کمتر از ملاعمر و شهنواز تنی نیست و هیچ یک ازآنان حق ندارند او را به جرم تمرد و سرکشی به زندان بیاندازند. گفته میشود که اصل این سند دراختیار ملاخاکسار بود که درسال 2005 درقندهار ترور شد. دکترننگرهاری میگوید که کاپی این سند حتی درایران میان حلقه های مختلف دست به دست به فروش رفته است. آقای غرزی در جزوهء کوتاه شرح احوال خود را تحریر کرده است.
وی درسال 1385 تحت نام " آزموده را باز نیازمایید"، جزوه یی را به زبان پشتو درکابل انتشار داد که به انتقاد از کارهای وزرای حکومت آقای کرزی اختصاص دارد. اما آنچه درین جزوه اهمیت دارد، شرح احوالی است که آقای غرزی درباره خود نگاشته است. درین شناسنامه آمده است که غرزی خواخوژی فرزند پوهنپال محمد ابراهیم خواخوژی متعلق به قوم بلوچ ساکن قندهار درسال 1962 درکابل چشم به گیتی گشوده است و دورهء ابتدایی وثانوی تحصیل را در لیسه حبییه به پایان برده است. سپس از کورس عالی افسران، کورس کوماندو و پراشوت و فاکولته لوژستیک حربی پوهنتون سند فراغت به دست آورده است. پدرش، ابراهیم خواخوژی، شاعر، نویسنده، ژورنالیست، سیاست دان، عضو رهبری جنبش ویش زلمیان و از رهبران حزب دموکرات مترقی بود.
غرزی خواخوژی درشناسنامه خود بدون قید زمان نوشته است که وی سکرتر وزیر اطلاعات وکلتور بوده است و سپس جبرا به تقاعد سوق داده شده است. درین مورد هم جزئیات واضحی نداده است. سپس وی به حیث مسؤول ارتباط عامه موسسه بازسازی وانکشاف افغانستان (آر، دی، ای) به کار پرداخته است. وی ادعا کرده است که درنیمه اول سال دهه هفتاد که جنگ درکابل جریان داشت، وی مسؤولیت انتقال مواد خوراکی عاجل سازمان ملل متحد به افغانستان را برعهده داشته است. غرزی نگاشته است که پس ازآن، وی درمقام معاونت وزارت احتساب دولت اسلامی به انجام وظیفه مشغول بوده است. درحالی که در تشکیل دولت اسلامی اداره یی به نام معاونت احتساب وجود نداشته است و درضمن آقای غرزی نگفته است که این اداره درچوکات کدام وزارت فعال بوده است؟ اداره احتساب نخستین بار در دورهء طالبان ایجاد شد. غرزی درادامه، به طور سربسته مینویسد که وی پس از معاونت ادارهء احتساب، به حیث مشاور دولت اسلامی درامورامنیتی کارکرده است. استفاده از واژه های "دولت اسلامی" درزمان های مختلفی که غرزی به وظایفی بسیار مهم اشتغال داشته، پرسش هایی را درذهن خواننده مطرح میکند و درعین حال (درچند لحظه) فکرخواننده را به طور ماهرانه از رفتن به جزئیات قضیه، با نوعی ابهامی ملایم و قابل چشم پوشی از مسیر طبیعی منحرف میکند. خوانندهء موشگاف اگر درین ایستگاه موهوم متوقف شود، سوال های درشتی در ذهنش به جولان می آیند اما خوانندهء کم حوصله که این گونه نوشته ها را دربهترین حالت، یک بار مصرف میکند، زاویه زدن به چندوچون ماجرا را چندان لازم نمیداند و این همان نکته باریکی است که غرزی تلاش کرده است که آن را درسطور شناسنامهء غیرشفاف خود، همچون راز ناگشوده پنهان کند و بدین ترتیب، کسی را یارای آن نباشد که رد پای او را تشخیص دهد.
در ادامهء شناسنامهء غرزی به قلم خودش، نکات متناقض دیگری نیز ذکرشده است؛ ازجمله این که وی ادعا میکند که او را به اتهام رهبری قیام برضد طالبان زندانی کرده وسپس به مجازات اعدام محکوم کردند. درنتیجه، پنج سال را در زندان های ننگرهار، کابل وقندهار سپری کرده است. نکتهء جالب درشناسنامهء غرزی این است که وی پس از سرنگونی طالبان دردسامبر 2001، مسؤول دفتر انتخاباتی حامد کرزی دراسلام آباد بوده است! او درحال حاضر، مسؤول کانون ادبی و کلتوری خواخوژی و رئیس موسسه افغانستان آباد است و دررقابت های انتخاباتی به منظور راه یابی به ولسی جرگه درکابل ناکام شده است.
بدین ترتیب، کلیه مواردی که وی دربارهء خود نگاشته است، متناقض، مشکوک وفاقد جزئیات اند. همین نکات صداقت او را در گفته هایش به شدت زیر سوال میبرند. غرزی خواخوژی به جای انتقاد از وزرای حکومت، اگربه ده ها پرسشی که درخصوص شناسنامه اش وجود دارد، حاضر به نوشتن پاسخ شود، حاصل کارش، یک کتاب کامل و پرفروش خواهد بود.
چرا دولت مجاهدین دکتر نجیب را رها نکرد؟
رهبران مجاهدین هیچ گاه رسما دربارهء سرنوشت دکتر نجیب با شفافیت وجسارت سخن نگفتند. اگرچه آنان درآن سال ها، به دلیل جنگهای میان گروهی، فرصت پرداختن به چنین امری را دراختیار نداشتند، با آن هم درین نکته تردیدی نبود که از آزادی و یا انتقال نجیب به کشوری دیگر، به شدت بیمناک بودند.
دولت مجاهدین متشکل از گروه های سیاسی و نیروهای نظامی مختلف ومتضادی بود که در طی بیش از چهار سال حاکمیت شان قبل از آن که بر سر رهایی و یا محاکمه دکتر نجیب به توافقی برسند، مشغول جنگ ودفاع خونین درمیان خود بودند. اجماع نظر در باره این که دکتر نجیب را رها کنند ویا خیر، حداقل درهمان زمان بسیار دشوار و قریب به محال بود. با این اوصاف، شماری از رهبران شاخهء پرچم حزب خلق در ترکیب جنبش ملی – اسلامی به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم که با گروه های مجاهدین درائتلاف سیاسی قرار داشتند، رهایی و یا خروج دکتر نجیب از نظارت دفتر ملل را به نفع خود تلقی نمیکردند. رهایی و یا انتقال نجیب به یک کشور خارجی، میتوانست چالش سیاسی بزرگی را برای گروه های مجاهدین نیز که در جریان جنگ های داخلی، اعتبار خود را در افکار عامه تا میزان زیادی از دست داده بودند، به وجود بیاورد.
درسالهای حاکمیت استاد ربانی، یک گروه نامتجانس برای نجات دکتر نجیب از زندان تشکیل شد. جهرالله از پسران استاد خلیل الله خلیلی که از دوستان سابقه دکتر بود، ظاهرا دررأس گروه نجات قرار داشت. شماری از طرفداران حزبی، اعضای خانواده و کسانی که قرابت خونی وقومی با دکترنجیب داشتند، در ترکیب گروه نجات شامل بودند. این گروه برای نجات دکتر از نظارت پرخطر دفتر ملل متحد، در ابتداء به این نتیجه رسید که با یک عملیات شبانه شبیه عملیات غافلگیرانه کوماندویی، دکتر نجیب و همراهانش را از آنجا خارج کنند. اما محمدهاشم پکتیانی پسر عمهء دکتر نجیب مانع اجرای این برنامه شد. هاشم پکتیانی که پیوسته بین کابل و پشاور در رفت و آمد بود، استدلال میکرد که دکترنجیب با هیچ خطری رو به رو نیست و از قول برخی رهبران پشتون آنسوی سرحد از جمله فردوس خان مهمند، بزرگان قوم افریدی و مقامات ارشد عوامی نشنل پارتی اطمینان میداد که دکتر نیازی ندارد به وسیله یک گروه به طور غیر قانونی از دفتر ملل متحد فرار داده شود. هاشم پکتیانی بعد ها که طالبان بر مسند اقتدار تکیه زدند، در حیات آباد پشاور به ضرب گلولهء افراد ناشناس به هلاکت رسید. مهاجمان ظاهرا ناشناس اما در واقع مأموران استخبارات پاکستان بودند. پس از قتل نجیب، رویکرد اقوام و بزرگان پشتون نسبت به نیت طالبان دگرگون گشت ودر بارهء قتل نجیب سوال های زیادی در محافل قومی در دوسوی مرز مطرح میشد. پکتیانی با توجه به تماس های مستمر با رهبران سیاسی و قومی آن سوی مرز در باره این که در مورد دکتر نجیب چه تصمیمی باید گرفته شود، اطلاعات زیادی در اختیار داشت. دکتر نجیب یک سیاستمدار معروف ضد پاکستان بود که چه در دورهء ریاست خدمات اطلاعات دولتی و همچنان درسال های ریاست جمهوری خود، با حلقات و رهبران آن سوی مرز ارتباط عمیق داشت و درمیان گروه های قبایل از نفوذ قابل توجه (اما نگران کننده برای پاکستان) برخوردار بود. اعدام نجیب، تمامی تعهدات و اطمینان های داده شده از سوی این رهبران را نقش برآب کرد و حتی این برداشت را پیوسته تقویت میکرد که خود این افراد در واقع درعملیهء پیچیدهء قتل دکتر نجیب، به طور آگاهانه و یا نا آگاهانه شرکت داشته اند. بدون شک افشای راز ها به وسیله پکتیانی شماری از این گروه ها و رهبران را که درایجاد اطمینان کذایی برای دکتر، باعث قتل او شده بودند، در موقعیت دشواری قرارمیداد.
آی، اس، آی و رقبای حزبی دکتر، در یک پروسهء طولانی موفق شده بودند که تارسیدن جنگجویان طالبان به کابل، اجرای هر گونه برنامه تلاش نجیب و اقاربش برای فرار از دفتر ملل متحد را نقش بر آب کنند. حتی فردوس خان مومند شخصیت معروف مناطق قبایلی پاکستان نامه های چندی عنوانی دکتر نجیب ارسال داشته بود. اکنون که برنامهء قتل نجیب با هزینهء بسیار اندکی عملی شده بود، نیازی نبود که پکتیانی بیش ازین زنده بماند؛ خصوصا درخواست پناهنده گی وی به کشور سویس پذیرفته شده و قرار بود به اروپا پرواز کند. بیم مقامات استخباراتی به هیچ وجه ساده لوحانه نبود. پکتیانی در اروپا به آسانی میتوانست مکنونان ذهنی خود را دراختیار رسانه های بین المللی قرار دهد که ممکن بود از روی آن رد پای عوامل آی، اس، آی و دشمنان حزبی نجیب در پروژهء قتل وی شناسایی شده و راز ها از پرده برون میافتادند.
شناسنامه:
دکتر نجیب الله فرزند اخترمحمد درسال 1947 میلادی (1326خورشیدی) درآگست 1947 درخانواده وابسته به قبیله احمدزی غلجایی درروستای میلن ولایت جنوب شرقی پکتیا دیده به جهان گشود. پدرش درسالهای 1960 قنسول تجارتی افغانستان درپشاور بود. نجیب الله در سال 1964 – 1340 خورشیدی از لیسه حبیبیه گواهی نامهء فراغت دریافت کرد و درسال 1975 (1354) از دانشکدهء طب دانشگاه کابل فارغ شد.
درسال 1965 میلادی (1344 خورشیدی) به عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان پذیرفته شد وبه زودی از رده های پیشرفت در فعالیت های حزبی بالا رفت.
وی به زبان های دری و پشتو با فصاحت سخن میگفت و به زبان انگلیسی نیز به آسانی صحبت میکرد. نجیب از جمله معدود کسانی بود که تقریبا کلیه آثار مارکسیستی را خوانده بود و با استفاده از جسارت واطلاعات کتابی، در محضر هواداران حزب به سخنرانی میپرداخت. روایت است که وی" آیات چندی از قرآن مجید را از حفظ داشت. چون شیفتهء ببرک کارمل رهبر شاخهء "پرچم" بود، گاه گاه درنقش محافظ کارمل ظاهر میشد. در دورهء دانشجویی، نجیب از جمله کسانی بود که با رقبای سیاسی خود به زدوخورد فزیکی میپرداخت ویک گروه مخصوص فعالان پرچمی به دور وی گردهم آمده بودند. درسال های جوانی" از برکت جثهء بزرگ و نیرومندش، نوعی خشونت در وجود او رشد و تکامل مییافت که گاه گاهی با خصوصیات جوانمردی و عیاری در روح سرکش او تظاهرمیکرد و به تدریج به عادت ثانوی او مبدل میشد. بنا بر همین دلایل، هم نشینانی از همین طراز داشت و در جیب هایش، کارد، چاقو، و پنجه بکس یافت میشد. "
درطی فعالیت های سیاسی دردورهء سلطنت دو بار روانهء زندان گشت. وقتی کودتای نظامی هفتم ثور 1357 خورشیدی، جمهوری محمد داوود خان را سرنگون کرد، نجیب الله رئیس محصلان دانشگاه کابل بود. درسال 1976(1355خورشیدی) به حیث منشی کمیته حزبی شهر کابل وابسته به شاخهء "پرچم" ایفای وظیفه میکرد. اما درسال 1977- 1356 به عضویت کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق درآمد.
در اپریل 1978 میلادی (ماه حوت 1357 خورشیدی) به حیث سفیر افغانستان به تهران اعزام شد.
ازسال 1980 (1359) تا سال 1985(اواخر 1364 خورشیدی) ریاست خدمات اطلاعات دولتی "خاد" را بر عهده داشت.
درچهارم ماه می سال 1986 (1356 خورشیدی) پلینوم هجده هم کمیته مرکزی (چهارم ماه می 1986)، او را به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتخاب کرد. چند ماه بعد (نوامبر همان سال) به حیث رئیس جمهورافغانستان اعلام گردید.
با نزدیک شدن نیروهای های مجاهدین دربهار سال 1371 خورشیدی عقب دروازه های کابل، رژیم نجیب درآستانه سقوط قرارگرفت.
مقارن این احوال وضع اقتصادی واجتماعی درپایتخت تحت محاصره با گذشت هر روز بحرانی تر میشد وسلسله فرار از پایتخت درحال گسترش بود. برای صدها هزار باشندهء کابل که درشرایط بخور ونمیرزنده گی داشتند، راه فراری وجود نداشت. اکثرساکنان پایتخت درسالهای جنگ ازنواحی خارج شهر به کابل پناه آورده بودند. تورم پولی چهرهء ترسناک خود را نشان میداد و داشتن یک لقمه نان و چند لیتر نفت برای بسیاری خانواده ها به نعمت بزرگی تبدیل شده بود. بینین سیوان نماینده سرمنشی ملل متحد به نوبهء خود تلاش داشت تا با ایجاد مقدمات یک توافق ملی ومنطقه یی در باره انتقال مسالمت آمیز قدرت از نجیب الله به یک شورای بی طرف مورد تاییدکلیه گروه های شامل درجنگ، از بحرانی که میرفت نظم واداره کشوررا به طور کامل متلاشی کند، جلوگیری کند. وی پیوسته با نجیب درتماس بود و هواپیمای مخصوص وی هماره میان پشاور، تهران، ژنیو، اسلام آباد و کابل دررفت و آمدبود. قرار براین بود که یک شورای پانزده نفری، زمام امور کشور را از نجیب تحویل بگیرد. رهبران مخالف این طرح را رد کرده و قبل از همه، براستعفای بی قید وشرط نجیب تاکید داشتند. اما دکتر نجیب مساله ایجاد خلای قدرت را مطرح میکرد واز عواقب آن هشدار میداد. هرچند به زودی مجبور به استعفا شد، اما برای اجرای برنامه ملل متحد دیگر زمان از دست رفته بود.
شب پانزده اپریل 1992(شب بیست وهفت حمل 1371خورشیدی) درپی تلاش ناکام برای فرار از کشور، ناگزیرشد به دفتر سازمان ملل متحد درکابل پناه ببرد. سرانجام نجیب درسال 1996 شب پنج میزان 1375 خورشیدی پس از گذراندن 1916 روز درپناه گاه ملل متحد درکابل، از سوی یک گروه ناشناختهء وابسته به تحریک طالبان، به طور فاجعه باری کشته شد و از جایگاه ترافیک حاشیهء چهارراه آریانا (عقب کاخ ریاست جمهوری) حلق آویز گردید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
شما حق دارید پیشنهادو انتقاد نماید.